دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

عزیز دل من

در وصف یار جرات نشان عشق نیست

در عشق یار دگر اشک را سکوت نیست

من در غرور خود، غوطه میزنم به غم

دریای مهر و محبت چرا بی کنار نیست؟

در گوشه ای نشسته و می خندد از سکوت من

تنها نشسته قلب من و می خندد از صدای غم

اشک از نگاه یار،  ببارد شراره را

یک جرعه شوکران به از یک قطره اشک یار

من در نگاه دوست شوم یک قطره اشک ناب

این لحظه های تلخ گذر می کند چو خواب

عزیز من


وقتی که می‌رفتی
بهار بود …

تابستان که نیامدی؛
پاییز شد …

پاییز که برنگشتی
پاییز ماند …

زمستان که نیایی
پاییز می‌ماند …

تو را به دل پاییزی‌ات
فصل‌ها را
به هم نریز …