دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

اول و آخر تحصیل کارشناسی من

روزهای آخر اسفند  سال 88 بود که خوشحال آمدن بهار بودیم و  بهار دیگری به دور از کنکور و درس هرچند نیمه اسفند شاهد مرگ دو بزرگ از فامیل  بودیم اما 29 اسفند با تصادفی دلخراش عمو و پسر عمو جان به جان آفرین تقدیم کردند و در نهایت تنها ماندن میثثاق 8 ساله و مادر بزرگ پیر بود ..امسال هم بهاری دیگر را انتظار داشتم دیگر نه کنکوری بود و درسی تازه تصمیم داشتم تحولی در نحوه ارتباطم با فامیل ایجاد کنم و خود را در جمع وارد کنم اما دو شب پیش باز هم واقعه ی ناگوار رخ داد و میثاق تنها تر شد زن عمو مریم هم در اثر  سکته قلبی شدید درگذشت...چهره ش و صدا و خنده ها و گریه اش موقع درگذشت رامین و عمو به ذهنم می آید. شب قبل از درگذشتش خواب عمویم را دیدم که چه خوشحال و سر حال و خندان بود...زن عمو مریم رفت و خوشحال است که پیش فرزند و همسر و برادران و مادر و پدرش هست ولی میثاق تنها ماند میثاقی که با گریه می گفت: حالا من کجا باید با کی باشم؟ میثاق 12 ساله ای که چه زندگی خوبی در بچگی داشت و حال تنها شد و بار تنهایی و مشکلات را تا چه زمانی باید تحمل کند ...دعا می کنم برایش ..همه فامیل نگرانشیم..خدایا خواهش می کنم بیشتر از قبل در آغوشش بکش و مراقبش باش