میدانم خدا همواره با من هست و تنها نیروی کاملا قوی امید بخش برایم خداست
فکر "برنامه " را دوستم در سرم انداخت و کوتاه جستوجویی کردم و منصرف شدم
دیدم که نه زبانم خوب است و نه قدرت علمی و مالی و : نه؛ نمیتوانم
باز هم بررسی کردم دیدم باید به پله ی بالاتر برم و هنوز نرفته ام و شاید نروم پس نمیتوانم فعلا
اکنون قدم در مرحله بعد گذاشته ام و دیده ام تمام تمی توانمها پالس منفی بود پس می توانم
اکنون می گویم میخواهم که "برنامه " را اجرا کنم
اکنون باید ببینم چگونه باید کارهایم را انجام دهم و چند پله دیگر هست تا موفق شوم
در این گرمای دلگیر تابستان
در آن سرما ی پر برگ خرانی
هوای برف و یخ بندان سرما
گل و بلبل ز آغاز بهاری
همه یک سو بود در اوج رویا
حضور دوست را یک سوی دیگر
نبودی ماهها در روبه رویم
ولی جایت بود در گوشه قلبی