باز هم دهه ی قبل عید شد
قرار بود چند ماه دیگر عروسی اش باشد
اما چه زود هر دو را راهی خانه و کاشانه شان کردند
هرچند با گریه بدرقه شدند اما ته دل برایشان ارزوی خوش بختی بود
داماد که تازه از سفر کاری بر میگردد و با عروس بدنبال خریدهای عید میروند
خوشحال کادوها را به خانه ای که ساعاتی ست گرم شده است میبرند
خوابم می آید : عروس میگوید. صبر کن،
لحظاتی بعد توان از پاهای خودش هم گریخته بود
کادوها رو در گوشه ای نهادند و بر زمین افتادند و خوابیدند.
خوابی ابدی که آغاز گر زندگی مشترکشان بود
خداوند این دو زوج بسیار جوان را که فرزندان ارشد خانواده شان بودند رحمت کند و صبر عظیمی به خانواده هاشان عطا نماید