دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

رهایی

دیروز وقتی مطمین شدم که تکلیفم با خودم و قلب چیه کلی خوشحال شدم

من هم چنان شاداب و پر انرژی با دوست خوبم در کار ادامه میدهم

من هم چنان به زهره که حرف زدنش آرامم میکند عشق می ورزم

من می خواهم به دور از حواشی زندگی باشم

تا موفق باشم و

همین آرامش دهنده و رهایی بخش است

سلام شادی دلم برایت تنگ بود

 امروز روز دیگری ست

و تمام کردن یه دوره ی خسته کننده دو سه روزه

برگشت به شادی

می خوام خودم شاد باشم

و شاد زندگی کنم

اگر کسی لیاقت بودن با من را دارد باید به خاطرم بجنگد

من خالی از عشق به کسی هستم

و همین مرا از ناتوانی های حاصل از عشق دور می کند

من منفعل نمی مونم اما نمی جنگم تا یارم را بدست آورم

و همین لذت بخش است

اگر کسی هم فکر میکند من یارش نیستم

بهتر که مشخص میکند تکلیف خودش را و می رود

تا خوش بخت شود

عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم

عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

یک تیر ماه

امسال اولین سالی هست که بعد امتحانها مانده ام خوابگاه

جو خلوت و نابسامان خوابگاه الزهرا را از نزدیک دیدم و

هرجا میرم بچه ها ی خوابگاه اعتراض می کنند و من کنار می مانم

چرا که هیچ فایده ای ندارد این شعارهای پوشالی و الکی

این روزها منم و شبکه های اجتماعی و زندگی آروم

این روزها میدونم دارم قدمهای جدید رو بر میدارم ...نه  احمد شاملو و نه زهره

ولی تنهایی آزاردهنده نیست چرا که خدا پیشم هست و ناظر زندگیم

خدایا در آغوشت غرق شده ام و میخواهم همین گونه باشم