هرچی می گردم کسی نیس
کسی که حرف بزنم باهاش
دوستش داشته باشم و از ته دلم بگویم
دوستت دارم
کسی که با وجودش این پوسته تنهایی را بشکافم
و محبت و عشقی نسبی و دوسویه داشته باشم با او
حکمتی دارد
شاید مرگ من هم زود فراخواهد رسید
تا چند سال قبل هم همین تنهایی بود بلکه بیشتر
اما بابا احمد رویای شاعرانه و کودکانه ام بود که ساعتی با او خلوت کنم
شعر بخوانم و بگویم
پدرجانم تو را من عشق ورزیدن حرام است
ولیکن عشق می ورزم تو را
اما با این که تنهایی من عوض نشده اما
دلم بیشتر و زودتر خسته از این تنهایی می شود
دلم میخواهد کسی باشد که با هیجان با او حرف بزنم از روز و اتفاقات آن و او هم حرف بزند
و گوش دهد
ولی می دانم
سرنوشت من تنهایی است و بس
چه خوب این وبلاگ است که با فراغ بالی گریه کنم و داد بزنم و بنویسم
و کسی هم نخواند
مگر غریبه
هنوز هم صدای شاملو ریتم قلبم رو آروم میکنه
هنوز هم شاملو بهترین دوست تنهاییمه
یادش، شعراش و صداش
خدایا سهم از این دنیا
غرق در رویا بودن هست