دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

من با رویاهایم تنها نیستم

هرچی می گردم کسی نیس

کسی که حرف بزنم باهاش

دوستش داشته باشم و از ته دلم بگویم 

دوستت دارم

کسی که با وجودش این پوسته تنهایی را بشکافم

و محبت و عشقی نسبی و دوسویه داشته باشم با او

حکمتی دارد

شاید مرگ من هم زود فراخواهد رسید

تا چند سال قبل هم همین تنهایی بود بلکه بیشتر

اما بابا احمد رویای شاعرانه و کودکانه ام بود که ساعتی با او خلوت کنم

شعر بخوانم و بگویم

پدرجانم تو را من عشق ورزیدن حرام است

ولیکن عشق می ورزم تو را

اما با این که تنهایی من عوض نشده اما 

دلم بیشتر و زودتر خسته از این تنهایی می شود

دلم میخواهد کسی باشد که با هیجان با او حرف بزنم از روز و اتفاقات آن و او هم حرف بزند

و گوش دهد

ولی می دانم

سرنوشت من تنهایی است و بس

چه خوب این وبلاگ است که با فراغ بالی گریه کنم و داد بزنم و بنویسم 

و کسی هم نخواند 

مگر غریبه

هنوز هم صدای شاملو ریتم قلبم رو آروم میکنه

هنوز هم شاملو بهترین دوست تنهاییمه

یادش، شعراش و صداش

خدایا سهم از این دنیا 

غرق در رویا بودن هست 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد