دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

شرح الوقایع

گاهی چنان در کار خدا انگشت به دهان می مانم که

گویی کودکی هستم که نمیداند با چه ترفندی بند کفش خود را

بدون کمک والدین ش ببندد

گاهی چنان در غم و ناراحتی مضاعف شده غرق می شویم که گویی

خداوند چشمان مبارک خود را بر روی بنده بیچاره اش بسته است

گاهی چنان در اوج خوشحالی هستیم که گویی بهشت را دو دستی تقدیم مان کرده اند

مثل امروز که خبر تایید عمل بابا برایمان گویی بهترین جای بهشت بود

برای من که انگار به هدف تحصیلی خود دست یافته ام

گویی رویاهای که هنوز نمیدانم در دسته آری هستند یا در دسته خیر به حقیقت پیوسته است

می دانم کمی پیچیده شد

خیلی خوشحالم

این روزها از روزهایی ست حضور یزدان مهربان را بیشتر حس می کنم

حضور دوستم مهربان و آرامم آرامش بخش من هست - دوست دارم ت .  

تلاشم برای یادگیری زبان خوب بوده است 

خدا جونم ممنونم  

peaceful-scenes-of-nature-470x300

ممنونم خدا جون که هستی

این یک ماه که با درگیری عمق وجود من همراه بود

و تلاش می کردم به هر نحوی شده از حواشی لوس در بیام

بالاخره به پایان رسید

می دونم دوست مهربونم هم کلافه شده بود و خسته از این تقلاها و درجا زدن های من

ولی همین که متوجه شدم کجای این تعامل هستم خوشحال هستم

من هدفهای والا دارم

من باید بتونم عقلم رو بر احساسم رهبری بدهم

من هرچند دوستم رو دوست دارم باید یادم باشه دوست خوب من هست

مثل فرزانه و فائزه جعفریان

خوشحال از این نتیجه

Dear My GOD

سلام یزدان مهربونم 

خوشحالم که در قلبم در صدری 

خوشحالم کسی را که دوست دارم  

همچنان هست 

یزدان جون میشه من مثل همه دوستانم که 

از علاقه و محبت زیادشون یک غم سنگین و اشک مونده در دلشون 

نباشم 

و برایم خاطره ی خوبی رقم  بخوره 

این روزها با ضعف و سستی و بیماری دست و پنجه نرم می کنم 

خیلی خسته امُ تمام  وجودم رو  این ضعف اسیر خودش کرده 

یزدان عزیزم نجاتم بده  

نمی خوام جوان مرگ خطابم کنند

مثل خون در رگ های من

امروز کتاب نامه های بابا احمد به آیدا رو می خوندم

جاهایی از نامه ها رو که می خوندم احساس می کردم

خودم هم در مورد آن که دوت دارم بسیار تجربه کرده ام

آیدا هم ساکت و آرام و کم حرف بوده است

سردی و حجب و حیای آیدا احمد شاملو را بی طاقت می کرده

احمد شاملو هم تا مدت ها که آیدا حرفی نمی زده از آیدا و خانواده اش بی اطلاع بوده است

احمد شاملو که سردی رفتار آیدا را می دیده فکر می کرده محبوب و معشوقش او را دوست ندارد و در تب سرد تنهایی خاکستر خواهد شد

احمد شاملو از خاطرات کودکی تا بزرگ سالی اش با من شباهت های بسیاری داشته است

برای جالب است

من هم چنین شرایطی را درک می کنم و تجربه کرده و تجربه می کنم