دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

مثل خون در رگ های من

امروز کتاب نامه های بابا احمد به آیدا رو می خوندم

جاهایی از نامه ها رو که می خوندم احساس می کردم

خودم هم در مورد آن که دوت دارم بسیار تجربه کرده ام

آیدا هم ساکت و آرام و کم حرف بوده است

سردی و حجب و حیای آیدا احمد شاملو را بی طاقت می کرده

احمد شاملو هم تا مدت ها که آیدا حرفی نمی زده از آیدا و خانواده اش بی اطلاع بوده است

احمد شاملو که سردی رفتار آیدا را می دیده فکر می کرده محبوب و معشوقش او را دوست ندارد و در تب سرد تنهایی خاکستر خواهد شد

احمد شاملو از خاطرات کودکی تا بزرگ سالی اش با من شباهت های بسیاری داشته است

برای جالب است

من هم چنین شرایطی را درک می کنم و تجربه کرده و تجربه می کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد