سال 87 که یک جمعه سرد زمستونی برای آزمون کانون قلمچی به مدرسه فدک رفته بودیم
یادمه من و الناز و زهرا که الان هر کدوم جایی هستیم و مشغول کاری هستیم داشتیم دنبال پرسشنامه و پاسخنامه می گشتیم
که صدای سوسن سمیعی و نسیم توکلی به گوش رسید که ولنتاین شده تا امروز که خانم یعقوبی با لبخند مهربونش گفت شیما روز ولنتاین مبارک باشه
خنده ام گرفت .نه سال از روزها گذشت و حالا گذشتنش هیچی، که تا امروز واقعا نمی دو.نستم ولنتاین چه روزیه
البته دوستنش هم فرقی به حال من نمی کنه
چون کسی رو ندارم تو زندگی واقعی و عاطفی م که بخواد بهم حتی یک مسیج بده
مثل عید های مختلف، شب یلدا و مراسم عاشقانه مختلف
ولی امروز کارهام رو پیش بردم و دفترهای خوشگل خریدم
شب هم بعد کار می رم که نکات جدید یاد بگیرم
خودش کلی ارزشمند
من ولنتاین رو با تنهایی خودم خوش می گذرونم