دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

dance of my lovely beats

Related image

نزدیک به پایان دهمین ماه حضور من در کانونیان است. اما هیچ کدام را به اندازه او دوست ندارم، 

خیلی نشناختمش اما میدانم نگاه مهربون و لبخند آرام و رفتار پر انرژی ش 

به من و همکارانم توجه من را به خود جلب کرد.

خیلی کوتاه بود این دوستی، روزهای کانون را با هیجان های شیرین و تلخ برایش می گفتم، غر میزدم و می خندیدم.

از خاطرات زندگی و درس برایش میگفتم و او صبورانه به ریتم واژگان من گوش میداد.

 با کمترین کلمات و بیشتر سکوت.

دوست داشتم قدم های روزگار به گرمای بیشتر در دوستی ما چشم می داشت، 

اما نشد این دوست خوب و مهربون را در سرمای سخت سیبری بشناسم. 

این روزها زیاد به یادش می افتم، اما چون میدانم او در نقطه ی بی نهایت آن سوی جهانی ست که همچون فرفره می چرخد زندگی می کند، آن تفکر خالصانه ی قلبم و محبت و حس ناب آن روزها را گوشه ی بوفه ی خانه نهاده ام.

 هنوز صدای شور و هیجان قلبم که با تیک تاک ثانیه گرد ساعت رو میزی   پدربزرگ هم نامش پیش به سوی افق های گردونه هستی گام برمیدارد می شنوم و دوستش دارم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد