دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

دنیای واقعی

چندماهی از آخرین پستم می گذره. تو این مدت درس های مختلفی یاد گرفتم. فهمیدم «دنیا رو اونجوری که هست ببینم، نه اون طوری که دوست دارم». تجربه کردم اگر یکی دوستم داشته باشه، من چه حسی دارم. اما اونجایی قشنگه که پایدار باشه نه یه حس گذرا.. بالاخره برنامه مهاجرت به پایان رسید. یعنی فهمیدم باید خیلی آماده تر باشم و برم.. نمی دونین چقدر خوشحالم که پروسه آیلتس ندارم  تو برنامه م. به جاش می تونم به کار و رسالتم بپردازم.

هیچی بهتر از دوره های رایگان و غیررایگان بیشتر از یک بهم کمک نکرد تا به درس های مختلف برسم و متحمل تجربه های تکراری نشم. باز هم خودم هستم و خودم. دوست دارم یه رفیق (دختر) می داشتم که هفته ای یا دو هفته ای یه بار باهاش می رفتم بیرون اما نیست. منم به مسیر خودم ادامه میدم تا رشدم باعث بشه زندگی بیش از یک نفر کودک رو بهبود بدم

سردرگمی تهوع آور

شعر خیام در ذهنم می‌چرخه این روزها..تا کی غم آن خورم که دارم یا نه» .. یاد بچه کاری که می گفتن چه آرزویی داری، گفت آرزو یعنی چی؟؟ 

من از داشته هام خوشحالم و به خاطرشون خدام رو شکر می کنم. اما از اینکه برای چیزایی که عمری دوست داشتم، تلاش نمی کنم، گیجم.. نمیدونم کدوم راه درسته

دیگه آرزوها و علاقه مندی ها به اولویت های چندم رفته.. مثل عشق .. امروز یادم افتاد با رفیقم که  این سال‌ها میدونستم عشقی رو با وجودش تجربه کردم، اخرین بار آذر 97 صحبت کردم. احساس می کنم اون آدم هم مثل فری (فاطمه)، شاملو، بابابزرگم و آدمایی که دوست دارم ولی مردن، مدت هاست که وجود نداره.. اون آدم فرقی با اون مرده ها تو زندگی م نداشته.. علاقه به کاری که آرزوم بود اما دیگه وجود نداره که به ذوقش تلاش کنم و به دست بیارمش.. حتی نمی دونم کجا می خوام زندگی کنم، چه شغلی سهم من میشه و بعد از 6 اسفند که آیلتس رو پایان میدم چیکار می کنم، می مونم، میرم؟؟ تهرانم یا کرج؟؟ یا نه برمیگردم خونه؟؟ 

حس بدی هر چند روز یکبار میاد سراغم که ذره ذره وجودم رو از بین می بره.

یه چیز قطعیه..ها ها ها... مرگ اونم چون دست من نیست .. دوست دارم خاکستر بشم و اونم بریزن تو یه رود.. تمام

دوستی با دوستان

چند هفته است که تجربه جدیدی را برای خودم ساخته ام. هیچ چیز تغییر نکرده و به من نشون میده که علاقه ای که به محبوب دارم فارغ از فضای مجازی و واقعیه.

این مدت ارتباطم رو با دوستایی که اسم دوست صمیمی روشون نمیشه گذاشت حفظ کردم.  دلم برای محبوبم تنگ شده و یادش کردم اما دلم هوس پیام دادن بهش رو نکرده. 

در این مدت یه آقای مشکوک تو لینکدین فالو کرد. منم با برخلاف حالت معمول که هم هم رشته و همکارها رو اد می‌کنم، اون رو پذیرفتم تو نتورکم. اما دیدم سعی به تعامل دوستانه داره که برای من تهوع آوره . دیگه اشتیاقی به آشنایی با هیچ مردی به مسیر غیرکاری و تحصیلی ندارم. محترمانه و رسمی جوابش رو دادم. فک کنم عکسش ده پونزده سالی بزرگتر میزنه و دنبال دوست خوبی هست که کلی باهاش حرف بزنه. مسیر اشتباهی رو رفت چون من شنونده فعالی نیستم. اما جالبه اسمش و مشخصاتش مثل یه روزنامه نگاره که 2015 مرده. خلاصه ریمو کردمش، انگار یه بار بزرگی از رو شونه هام برداشته شد. تو روزهایی که حال هیچ کس فارغ از باورهاش خوب نیس، به هیچ تعامل ناشناسی تو فضای مجازی خوشحال نمیشم. 

اما خوشحالم که با دوستام به روشی که خودشون دوست دارن، ارتباط برقرار می‌کنم. هم اونا در آرامش بیشتری هستن و هم من ..

شعر جدیدم

اشکها را بنگر این غم شنبم نیست تو بگو، تو بخوان تو صدایم را اواز بخوان اینهمه نم نم باران تا کی؟ یاس و دلمردگی و غم تا کی؟ شعر من از غم من میشکفد اینهمه رنج پیاپی تا کی؟ سرو خوش قامت ایام شکست اینهمه روضه و تسکین تا کی؟ شعر سپید من از عشق برون جست ولی اینهمه زخم مداوم تا کی

ختم قائله

بعد از یک سالی که هی نظر پزشکای مختلف رو جویا می شدن، بالاخره دانیال هم عمل شد.

 چند تا تاندون و چند تا ماهیچه رو عمل کردن. خوب خوشحالم که خبری از شکستن استخوان مچ پا و ترمیم مجددش نبود. 

و آفرین به خودم که دوستام رو در جریان نذاشتم  قبلا از فشار استرس حتما با مرضیه و زهرا حرف میزدم یا ا ز استرستم برای محبوبم می نوشتم

اما این دفعه با خودم گفتم روا نیست دوستام رو نگران کنم. اصلا نگاه کن، من پیام ندم، خبری از هیچ کدومشون نیست تا کاری براشون پیش بیاد

گله ای هم نیست مدلشون اینجوریه. اما نمی خواستم برای دوستام مایه نگرانی باشم. بگذریم که انرژی مثبت محبوبم رو درک می کردم. بیشتر از قبل

امروز دانیال مرخص میشه و بعد از 3 هفته از شر گچ پاهاش خلاص میشه . براش خوشحالم

ممنون خدا جونم