دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

قلم عشق



این هفته به برکت هم اتاقی با آقای فلاح شدید سرما خوردم

دو روز اخیر به قول داداشم زمین گیر شده بودم

 حتی بیرون هم رفتم هرجا سر پا توقف می کردم خوابم میبرد.. اصلا یه وضعی بود

 ولی خدا رو شکر خدایا شکر که می نوشتم و آروم می شدم .. و امروز شعری نوشتم

 

گر بستر مرگ تاب و توانم بگرفت

قلم از دست ندادم که جهانم بگرفت

جان من در تب و تاب نگه عشق به ویرانی رسید

قلم و جوهر عشقم به جهانی نگرفت..

 

متوجه شدم خدا هر چیزی ازم بگیره نوشتن رو ازم نمی گیره و تنها نیستم..

وقتی میبینی به جرم دوست داشتن طرد میشی یا اصلا اونقدر همه مشغله دارن که تو رو از یاد میبرن ..تنها تکیه گاه ت نوشتن

خدایا شکر ت 

              در میان طوفان هم پیمان با قایقران ها

                 گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها

              به نیمه شب ها دارم با یاران پیمان ها

              که برفروزم  آتش ها در کوهستانها 


بی وفا

داد از این فاصله و رنگ سکوت/ رنگ بی مهری و حکم دل او

همه عالم یه طرف، مهر تو افتاد به دل/ چینی بی ترکم خورد شد از دوری او

بی وفا یاد من از یاد ببردی هردم/ دم به دم جان به کف اوردی و رفتی بی او!!

من کجا جز غم ایام بدیدم هر دم/ گور بهرام گرفت و دل من را بی او

نفرین به عشق

در پنجره قلب من این تنهایی ست

نفرین به من اما که دم از عشق بزنم

من تیشه به عشق و غم ایام زدم،

لعنت من به دلی که دم از غم بزند.

مرگ بر عشق و غم تنهایی

که تبر را به زمانه، غم این دل بزند



هیچ وقت در احساسات تند نروید 

جز سایه شب در اوج تنهایی چیزی نصیبتون نمیشه 

ندای عشق

دیشب ندا دوست م یک بخش از شعری از خاقانی گذاشت تو اینستاگرام و من یک‌هو چنین شعری به ذهنم اومد


 دل بی قرار را دوست چه کنم که ناله دارد

نتوان سکوت کردن که بسی فقان دارد

تو خوشی به گوشه ی دل،چه کنم که بی ندایی

من و عشق بی مثالت که چه دردها ندارد




دوستی جان تولدت مبارک عزیزم

۱۳۹۷۰۶۳۰...تولدت مبارک عزیزدلم...

دوستی را گفته شاعر چون گلی زیبا بود

مایه‌ی شادابی و آسایش دنیا بود.

دوستی دل را به گل آذین کند

غم؛ پریشان حالی و فریاد را ویران کند.

دوستی را با سکوتش، شعرها گوید به دل،

واژگان پر هیاهو، هیچ ننشیند به دل

دوستی در کنج خلوت، گنج بی‌حدی نهد

با سکوتش، حرف‌ها گوید به دل، مهری نهد

دوستی را گر بود وصفی، نیاید بر زبان

با سکوت بی مثالش، مهر را بخشد به جان.

هر چه اندیشم، نشیند نقش رنگین بر تن لوح سفید

دوستی، مهر و مروت، جوهر پاکی چنین.

تار و پود هر سکوتش، پر سخن، پر مهر و جان

نقش رنگین کلامش، حرف‌ها دارد ز جان.

دوستی، این بی‌کران دریای مهر،

در کدامین واژه گنجد؟؟هیچ ننشیند به دل.

دوستی را مهر دل معنا کند، آن بی کران

واژگان، تنها اسیرش می‌کند، در عمق جان

شاد باشی دوستی جان، خنده بر لب، مهربان

کز سکوتت واژگان آید به گوش روح و جان