پای فرار ندارم ز سوی او
قلبش شکست،شنیدم صدای او
ره سوی عشق ،همان راه جنگلی ست
فریاد زن ،چرا غم چنین ناستودنی ست
تنها وجود عشق شود مرا سکوت سکوت
آخر خدای را شود مایه ی آرامش و سکوت
خاک سرد چه داری که این گونه مهمان نوازی
مهربانی و آرامگر جسم و تن بی نوایی
خاک سرد تو همان من نبودی در اغاز دنیا
نکردی مرا اشرفی بر تمامیِ مخلوق و دنیا
تو بودی و نفس های گرمی که وامش خدا داد
خدا داد و هر دم گرفتش ز دنیا
نمیدانم این مرگ نهایت ندارد؟؟
سرودش کمی شادی با خود ندارد؟؟
نمیدانم این گورکن تا چه نسلش غم خاک بر دل گذارد؟؟
نمی دانم این سرو شادی تا به کی در جهان گل بکارد
نمیدانم این را چه فصلی ست در زندگی مان
ولیکن که اجبار بی حد مهمانی خاک ست بر زندگی مان
آخرین شعرم 12.6.92
این روزها انباشتی از تنگرها
از جانب خودم به سوی خودم است
باید تلاش کرد
باید تبلیها را کنار گذاشت
باید از گذشته ها درس گرفت
5 ماه تا پایان و 2 ماه تا لحظه های سخت نزدیک است
خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
توکل به تو