دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

زن بودن، سخت ترین کار روزگار

وقتی برای نوشیدن فنجان چای پای تلویزیون نشستم، شبکه ای روشن بود که فیلم سه دهه پیش رو میذاشت. فیلم دو زن نمایش دهنده تلاش یک زن برای مستقل بودن و مفید بودن برای جامعه بود. اما سهمش زنانگی‌های برده گونه و نادیده گرفتن وجود انسانی و روحانی ش بود. یاد این افتادم که حدود یک دهه پیش  گاه گداری به مادر شدن فکر می کردم، از اینکه محبتی که همیشه در دلم مخفی می کردم برای فرزندم کنار بگذارم. اما خوشحالم که آن تفکر خام و فانتزی گذشت. چشم به هم بزنم، به یائسگی نزدیک خواهم شد. 

با دیدن دو زن یادم افتاد گاهی به آدم های متأهل نگاه می کنم و با خودم میگم، اهداف هر کدومشون برای رشد، یادگیری هنوز همون اهمیت سابق رو داره یا اینکه غرق در مسئولیت های زندگی متأهلی و هزار و یک مشکل هستند. دوستانم رو به یاد میارم که می خواستن اونقدر در تحصیل پیش برن که هیات علمی دانشگاه و بهترین پژوهشگران رشته شون بشن، اما تبدیل شدن به زنان خانه دار و مادرانی که هزاران مسئولیت سنگین جایگزین اون اهداف مجردی شدن.

اینا رو که یادم میاد، خوشحالم که همیشه در موضوع ازدواج و مسائل زنانه تو باغ نبودم. خوب دختر هستم و طبیعیه که گاهی دلم بخواد از تنهایی یکنواخت خارج شم. اما در 99.9 درصد مواقع با خوشحالی به والدین می گم چه خوشحالم که بهای هزاران مسئولیت متأهلی رو به خاطر داشتن خوشحالی‌های و لذایذ محدودش نپرداختم. هنوز هم از خودم می پرسم که مردی هست که روزی بیاد تو زندگی م و بخواهیم همپای هم و برای اهدافمان رشد کنیم. در کنارش زندگی متاهلی هم داشته باشیم.. احتمالا اینم از اون فانتزی هاست که مرحله سوختن رو دور زده .. خلاصه تا این شرایط خوب هست، ازش استفاده می کنم

اورکای نازنین

شاید بتوان آرامش عشق انسانی را آنجا دید که در میان تمام چهره های سرگردان در خواب، تنها روح آرام محبوب، با همان چهره قدیمی، مرا را آرام می کند. از او چهره ای لاغر و در عین حال آرام به ذهنم مانده است که از دیدنش خجالت نمیکشم

اما آرامش و انرژی مثبت ش همچنان مثال زدنی است. برای محبوب توانمندم از دور دستها آرزوی شادی و سلامتی دارم، که با این دو گوهر ناب می تواند موفقیت های بسیاری به دست اورد.

اما در میان سرگرمی های روزانه، تمرین موسیقی به من آرامش میده. بهبود عملکرد مغز و دستم را متوجهم و آرامشی که به همراه دارد برایم ستودنی ست. اورکای نازنینم ،(سنتورم‌) مرا بسیار آرام می کند. گاهی فکر می کنم وقتی اولین موسیقی رو همراه با تکنیک ها خوب بنوازم، محبوب اولین کسی ست که آن را دریافت می کند.

تمرین سنتور و مضراب زدن من رو نسبت به عملکرد انگشت هام آگاه تر کرده. مثل یوگا که آدم به آرامش تمام اندام ها و ذهنش توجه داره. هنوز انگشت کوچک دست چپم در فرمان کامل مغزم نیست. نمیتونم هم با تغییرات دستی، اجبارش کنم که در حالت مورب قرار بگیره و نرم و آروم باشه.. شاید این انگشت هم روزی به جمع باقی انگشت ها پیوست

اینم یه کلیپ کوتاه که استاد فرشید سهراب در اون سنتور میزنه.  برخلاف تصور خیلی ها، سنتور در آهنگ های غیر ایرانی هم قابل استفاده است 


آدمیزاد

چند روز پیش که بعد از ماه‌ها یک کار زیرنویس دیگه آماده کرده بودم، به خودم می گفتم چه احساسات مصنوعی دارم.. حس خوشحالی، قوی بودن، مهربونی، عصبانیت، عشق، نگاه منطقی، آرامش از تنهایی و سکوت، نیاز به داشتن یه رفیق پایه و خوب ، لذت از متاهل نبودن مثل دوستان و آشنایان ، اضطراب و نگرانی، گیج و گنگ بودن.. خلاصه گفتم احتمالاً من یه چیزی م هست اما میدونستم که جهان درونه منه‌. این احساسات زندگی من رو میسازن، پس عجیب نیستن.


شب دیدم آسمون که چند روزی باران بهاری اردیبهشت رو بر وجود زمین میزد، شروع به غرش کرد. رعد و برق های لحظه به لحظه ، مثل وقتی که یکی دستش رو کلید باشه و مدام چراغ رو خاموش و روشن کنه، بعد در کمتر از پنج دقیقه تگرگ سنگین اومد و سی ثانیه بعد، بارون بارید و تا چند ساعت صدای برخورد نرم باران بر پیشانی زمین، به گوش می اومد..گفتم، نه انگار همه همینجوری هستن مهم درس گرفتن از زندگی هست. میتونیم راحت از کنار اتفاقا رد شدیم و یه چالش رو بارها تکرار کنیم و همون قدر اذیت شیم، میتونیم از اشتباهاتمون برای بهتر شدن زندگی درس بگیریم 

کوه محکم

هر راهکاری، سختی‌هایی دارد. این جمله از پیام بهرام پور، ماه‌هاست آویزۀ گوشمه. مثل آب رو آتیشه برام. وقتی از بعضی چیزها اذیت میشم. وقتی فکر میکنم خوب تا کی باید خونه پدری بمونم.. اصلا تا کی خدا میخواد زندگی من رو مثل یک قاب عکس، بذاره رو دیوار.. وقتی به خیلی از چالش‌ها فکر میکنم و راهی جز پذیریششون ندارم. 

اینا هر کدوم خوبی‌هایی هم دارن. مثلا محکم و مقاوم بودن من یا هر خانم دیگه ای بهمون کمک می کنه که هر وقت مردی دهن کجی کرد، فک نکنه می مونیم تا هر چی خواست بگه و ما با گردن کج، بذاریم بریم. این رو هفته پیش تجربه کردم. پسر بچه ای که بی احترامی کرده بود؛ احتمالا مامان مظلوم و توسری خوری داشته و فکر کرده که همه زنها اون جورین. اما من بهش فهموندم  که بابای قلدرش،  نمی تونه باعث ترس من بشه. بگذریم که وقتم رو هدر ندادم و به جای عصبانیت، محل واقعه رو بعد از گفتن حرفم ترک کردم.

موندن تو خونه هم اجازه یک تجربه آرام رو بهم داد. درسته که کم از خونه بیرون میزنم، با ادمهای واقعی کمتری در ارتباطم ولی کارم رو خیلی دوست دارم. مدیر خوب و محترمی دارم و کلی نکته تو کار یاد گرفتم. الان تو کار دیگه سنیور حساب میشم و خرج اضافی هم نمی کنم. اما خوب اون استقلالی که دوست دارم، نیست.

امروز فکر می کردم که وقتی به مهاجرت به کانادا فک می کردم، خوشحال بودم که ممکنه یه جایی باشم که محبوب رو دورادور ببینم (نازی، به چه چیزهایی ذوق میکردم). اما الان که معشوق همیشه و همه جا با من هست، خوب هرجا که باشم با او هستم. حتی اگر مرگ به سراغم بیاد. این رو میدونم که من چیزهایی رو به دست اوردم که در صورت مرگ ناراحت از نداشتنشون نیستم. در هر شرایط دوست دارم، محبوبم حسابی حالش خوب باشه، رشد کنه و موفق باشه تو زندگی ش.

بگذریم که الان جریان احساسات یه جوری شده که با هیچ ابراز احساسی ذوق نمی کنم و دلم نمیلرزه. مثل یک کوه یخم که در قطب قرار داره. یک مقدار یخش آب شده و دوست داره در سکوت تمام تماشاگر روز و شب شدن باشه. اینم خوبی ش اینه که محکم تر تلاش می کنم و با وجود عشق آرامم. عشقی که تنهام نمیذاره.

خوب در ادامه یه آهنگ ادل هم میذارم که خیلی خیلی دوستش دارم. آخرین بار که ارسالش کردم، به تلگرام محبوبم فرستادم.. اون موقع عشقی هم در کار نبود. البته. ولی گوشش میدم یاد حس خوب اون روزها میفتم که باد با خود برد.



ثبات

وجود روزهای خوب در زندگی کمک می‌کنه که انرژی بیشتری داشته باشیم برای لحظات سخت و  برای رسیدن به اهدافمون. این روزها که قدر بودن در کنار دوستان و خانواده را بیشتر می‌فهمم با خودم فکر می‌کنم که ارامش مضاعف رو تجربه می‌کنم. قبلاً وقتی دوستام و محبوبم رو می‌دیدم که در مسیر رشد، دقیقا در همون مسیری که من خودم هم دوست داشتم قرار دارن، حساس می‌کردم که من شکست خوردم اما این سال‌ها تجربه کار و زندگی به من یاد داد که من در بهترین شرایط خودم هستم. من نباید شرایط خودم رو با تصوراتم درباره زندگی دوستان و آشنایان مقایسه کنم. 

هورکا، اسمی ست که واقعا دوست دارم. ترکیبی از هومت و اورکا ست. به معنای نیک اندیشی جنگجو و سخاوتمند.. صفاتی که این روزها بیشتر حس میکنم..

به واسطه این اسم، یک تجربه قدیمی رو تکرار کردم، تجربه ای که رفتار طرف مقابل رو‌ میدونستم، اما خودم رو سنجیدم. خوشبختانه ردی از احساس نبود. البته بار اول نیست . من در کلاس درس هم خواهرم رو مثل باقی دبیرها، رسمی صدا می کردم. این درباره دوستان هم صادقه.. اما با تکرار یک رفتاری که پیشتر تنش زا بوده، خیال خودم رو آسوده میکنم از ثبات احساسی .ممنون معشوق من،. روح الهی

باران بهاری این روزها و آهسته و پیوسته تلاش کردن، در کنار جریان آرام احساس بهم حس خوبی میده.. بیشتر یاد محبوب می افتم ولی حس خوب در وجودم نقش می‌بنده و به خاطرش خوشحالم