دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

تولدت مبارک بابا احمد من...

تاریخ ها رو خیلی دوست دارم

امروز تولد بابا احمد بود ۲۱ آذر ماه

از اول آذر چشمم به این روز بود 

اما دیشب اونقدر حالم بد بود و 

تپش قلب شدید داشتم که قلبم داشت می اومد تو دهنم

 

و میدونستم فقط حرف زدن با دوستی جان آرومم میکنه اما فکر کردم اون اگر دلتنگ من بود یا نگرانم حتما تو تایم استراحت ش وقتی یادم بود، حتی الان، بهم پیام میداد ...پس گفتم مزاحمش نشم...

و با خواب اجباری شب رو تموم کردم و یادم رفته بود امروز تولد بابا احمد هست....

بی وفا

داد از این فاصله و رنگ سکوت/ رنگ بی مهری و حکم دل او

همه عالم یه طرف، مهر تو افتاد به دل/ چینی بی ترکم خورد شد از دوری او

بی وفا یاد من از یاد ببردی هردم/ دم به دم جان به کف اوردی و رفتی بی او!!

من کجا جز غم ایام بدیدم هر دم/ گور بهرام گرفت و دل من را بی او

نفرین به عشق

در پنجره قلب من این تنهایی ست

نفرین به من اما که دم از عشق بزنم

من تیشه به عشق و غم ایام زدم،

لعنت من به دلی که دم از غم بزند.

مرگ بر عشق و غم تنهایی

که تبر را به زمانه، غم این دل بزند



هیچ وقت در احساسات تند نروید 

جز سایه شب در اوج تنهایی چیزی نصیبتون نمیشه 

بنای عظیم عشق

امروز روز اول آذر هست... 

ماه آذر رو دوست دارم..

شاید چون بیشتر از ماه های دیگه  پاییز 

بوی عشق به مشام می‌رسه

عشق همون واژه ای که هر وقت یادم می‌اومد 

ازش بیشتر متنفر می‌شدم

ولی الان که کم کم دارم دوستم رو بیشتر دوست می‌دارم

فکر میکنم در بنای عظیم عشق هستم و 

در پله‌های اولی عشق هستم

عشق با شناخت به وجود می‌آید 

و من با شناختی که از دوست خیلی خوب و مهربونم دارم

فکر نکنم حالا حالا بشناسم‌ش 

پس تو همین قدم‌های اول هستم