گاهی کنار زندگی سرشار از عشق
فکری به نام مرگ سراپا شود مرا
گوید که لحظه ی ناب زندگی ست
وقتی که مرگ به خود میکشد مرا
من ترسم از تنهایی و غربت کشیدن است
آنگاه که آسمان نگاه می کنی مرا
فردای من قدرَت چه بود که نداستمت
سهمی چه داری از روزگار مرا
روزی چنین شاد باشی و
ای فکر مرگ بگیری ز فردا مرا
باید به شادیش خوش بود و زیست
آن وقت که فکر فرو می برد مرا
متاثر از فیلم آخرین فرصت با بازی غزل شاکری و دیالوگهای بسیار تاثیر گذارش
می خوام شروع کنم
کار نوشتن رو
میخوام از یه جایی با حوصله شروع کنم
و یادم باشه که باید صبور و با دقت و کامل باشم
این روزا با دوستان خود درباره این مسیله حرف زدم برخی جوابی ندادندو
برخی هم راهنماییهای جالبی دادند
و می خوام شروع کنم
به نام خداوند
می خوام پیشرفت کنم
گاهی بهشت را با میوه های خوش
گاهی جهنم اندر آتش گناه
این روزگار پر از قحطی و سکوت
این کودکان خیابان نشین، بی پناه
این روزگار گیج ز چرخش زمین
راهی کشیده از نگاه پر از گناه
در انتهای نهان سکوت مرگ
خوابیده کودکان گرسنه،بی پناه
مرگ را خوش است و بِه ز بار ننگ
آسوده خواب اولش اندر پناه
این روزها سکته گریبان گیر جوانان شده است
امروز مراسم تشییع پیکر دکتر جوانی بود
که ده سال پیش او و خانواده اش را در جشن فارغ التحصیلی
دانشجویان پزشکی ورودی 76 دیدم
خانومش خانم دکتر داروسازی بود که همکلاس خواهرم بوده
چهره ی خانومش بادم میاد کلی اشک تو چشمام جمع میشه
خیلی ناراحت کننده بود ....
خداوند روحش را قرین رحمت کند