گاهی اتفاقات مختلف رخ میدن تا ما تعادل وجودی خودمون رو بیشتر و بیشتر کنیم. من این چند ماه تلاش کردم تعادل میان احساسات و منطقم رو درباره عشق برقرار کنم. وقتی ازش خداحافظی کردم، فکر نمی کردم لحظه ای دل رو به دریا بزنم بهش ایمیل تبریک بدم و خیلی رسمی، اما پیامی نگیرم. البته مهم نیست از نظر منطقی اما قلبم انگار بیشتر به خودش اومد. عقلم میگفت، دیدی، دیدی اون کلا کنار گذاشته مگه دیونه ست بعد از این همه سختی که با تو قلب ساده دل کشیده، برگرده سمتت. انگار پازل های منطق و عقل بهتر کنار هم چیده شدن تا قلبم بپذیره که دوستی خیلی وقته پذیرفته قلب من، با معیارهاش جور در نمیاد. دوستی هم مثل انسان های گذرای زندگی بوده.. درسته قبل و بعد از دوستی مردی تا الان تو قلبم نبوده. اما فکر می کردم روزی که مطمین شم که دوستی با دختری مچ شده یا پارتنرش شده من باید کنار بکشم. خوشحالم که با این اتفاق، پذیرفتم که اون موعد مقرر الانه. قلبم انگار از دور باطلی که خودش برای خودش ساخته خارج شده و از توهم محبوب و سیگنال های توییتر و کم و زیاد شدن عددها نجات پیدا کرد. حداقل قلبم همراستا با عقلم پیش میره و دیگه یک درصد هم احتمال بازسازی یه تعامل با دوستی رو نمیده.. اصلا احمقانه بود که دوستی با اون همه منطق سفت و سخت بخواد بیاد سمت قلب ساده من. مهم نیست که چی گذشت با آدمی که دیگه گذشت، مهم آینده ست و تکرار نکردن اشتباهات گذشته، حداقل میدونم اگر مردی اومد تو زندگی م با تعامل بیشتر عقل و قلب م پیش برم.. چقدر حس خوبیه این آرامش که به آدمهای گذرای زندگی پیوند نداره