عجب روزهایی گذشتند . یک ماه اخیر، فراز و نشیب های عجیبی را طی کردم. خب در شرایط احساسی، فکر میکردم درک حضور محبوب عجیب آرومم میکنه. تمایل بیشتر به ارسال ایمیل بهش داشتم. اما نگو که از قافله عقب م. هرآنچه در سر می داشتم که ممکن است تعاملم با دوستم بهتر شود، همه رویاهای من بودن. این سالها من تنها ایمیل میفرستادم و او فقط دریافت میکرد. نامه های باز نشده در گوشه ای از زباله دان ایمیل خاک میخوردند. حتی رغبت دیدن پیام هایم را در تلگرام نداشت.
بد نشد که من این همه روی خودم کار کردم.
او حتی نمیداند که من رشد کرده ام و شیمای سابق نیستم. ایرادی هم ندارد. برای او چیزی شروع نشد که تمام شود. برای من هم عشقی در قلبم ماند و مسیر سنگلاخی قدیمی به سرانجام رسید.
اکنون آرامشی بر جای مانده که از روح الهی دارم. حس خوبی که از محبوب دارم و برای آینده بهتر تلاش میکنم.
اینها دستاوردهای رشدی است که از یک تجربه احساسی به دست آوردم. همه چیز برایم یکسره شد. همان چیزی که از روح الهی خواستم