پاییز برایم حس و حال دیگری دارد، همان پاییز بود که از احساسات م گفتم، در پاییز دیگری متوجه دور شدن تدریجی محبوب م شدم و آن را در قالب نوشته های کوچکی به رشته تحریر درآوردم. آن موقع که می نوشتمشان، انگار خودم در همان فضا حضور واقعی داشتم.. آن متن ها را ندارم، اما حس خوبشان در من به یادگار ماند. پاییز بود که فهمیدم آزادی یعنی جریان عشق را پذیرفتن و محبوب را از فشارهای تجارب عاطفی خودم، دور نگه داشتن..
دو سه سال قبل که به تازگی از سیل احساسات نجات یافته بودم، احساس می کردم پاییز تحولی دیگر در زندگی من دارد. در حالی که تنهام..
پاییز، پاییز، پاییز، تو با این زیبایی، فروتنی و مهربانی چه خوب مرا در تجارب مختلف پذیرفتی و مهرت را در هر شرایط نثارم کردی. منتظر آمدنت هستم..
شاید تو نیز همچون سایر فصلها تا پایان زندگی همراه باشی، همانطور که بی منت محبت میکنی و دودوتا چهارتاهای عقل مانع مهربانی بی حد و مرزت نمیشود