دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

به تنهایی قانع باش

داشت فکر می کرد که چند ساله ازش بی خبره! نه صداش رو شنیده و نه تصویرش رو دیده

نترسید! غصه نخورید... زنده است! حی و حاضر! سرو مور و گنده

گویا محبتی بهم دارن! هر دو هم می دونن هم رو دوست دارن

کسی هم میونشون نیفته

فقط خیلی دور شدن .. یکی شون یک کشور و دیگری یه کشور دیگه ست

تنها راهشون هم واتس آپ بود. پسره به دختره گفته بود: واتس آپ که هست با هم تو همین فضا دوستی مون رو ادامه میدیم

می گفت بماند چه روزهایی را گذروندیم ولی نگاه واتس آپ می کنم که چند ماه بهش سر نزده می گم، سرش با کارش گرمه! دوستای جدیدش جای من رو پر نکنن؛ اونقدر زیاد هستن که من بشم سوزن تو انبار کاه!

نمی دونستم چی بهش بگم. راست می گفت جایگاهش عوض نشده اما اونقدر آدم و مشغله اطراف دوستش هستن که کلا بی خیال بشه که دوست بودن با دوستم براش مهم نباشه! دوستم به قیمت مقام مدیریت و شغل اعلا و مدرک پست داک و پسرهای خارجی و ایرانی رنگارنگ دوستش رو فراموش نکرده بود اما دوستی ساده ای سهمش بود. با پذیرش همین یه جمله زندگی رو برای خودش آسون گرفته بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد