وقتی که از پله های بنای سر به فلک کشیده عشق بالا میرفتم، هر پله برای من دنیایی از تجربه بود. هر پله من صیقل بیشتری خوردم. یک درس بزرگی که یاد گرفتم ، رهایی بود. زیبایی عشق در رهایی بود. همین من رو صبورتر کرد. اما باورم اینه که ما در صورتی میتونیم به هم عشق بدیم که براش چارچوب نذاریم. اگر وظیفه و اجبار نباشه، بیشتر بهم عشق میدیم و ذوق هم رو می کنیم. دروغ چرا من اگر بشینم غصه دوری رو بخورم کلی دلتنگ محبوبم میشم. دلم برای چهره ش و صداش تنگ میشه. محبوبی که محبت و عشق ش فقط برای قلب من عیان. اما به این فکر میکنم که رفتار هاش حس حضور و غیاب با دستگاه چهره خوان یا اثرانگشت شرکتها نداشته باشه.. این فرآیند من رو مستقل تر می کنه و عشقم رو وسیع تر
این نوشته خیلی جای تامل داره،چه خوب که بهش رسیدین ،درونی هم که بشه دیگه آدم آبدیده میشه
رشد و نمو تو زندگی لذت بخشه.. همیشه ورودش به مرحله جدید زندگی با تغییرات همراهه .. درک اینکه عشق در رهاییه، لذت بردن از خوشبختی و خوشحالی محبوب یا معشوق حتی دور از عاشق باشه.. اینا دلتنگی رو کمتر میکنن.. مثل من که 6 ساله محبوبم رو ندیدم، صداش رو نشنید ولی میدونم داره رشد میکنه..منم راه زندگی رو در پیش رو میبینم.
چقدر قشنگ گفتی شیماجان برای منی که این روزها با این قضیخ دست و پنجه نرم میکنم.
منم عشقی که در دل دارم بیشتر از ۵ ساله شه، افکار منفی رو که ریختم بیرون و رشد کردم فهمیدم که زیبایی عشق به رهایی ش هست، بی توجه به آینده..تلاطم های عاشقانه از درد زایمان هم آزاردهنده تره
اما حس خوب بعد از اون تلاطمها خیلی شیرین..