نمی دونم چرا چند روزه اینطور خسته و شکننده ام. چرا اینقدر حساسم. باز فکر کردم نوشتن تنها راهی هست که از دست این افکار رها شم. افکاری که بعضیاشون به خاطر اینه که .... اصلا نمی دونم چرا ؟؟ خوب ایرادهام رو فهمیدم!!هرچند وقتی میبینم هر روز بیشتر از قبل از نگارش فارسی بیزار میشم، حس بدی بهم دست میده
از طرفی دیگه نمی دونم دارم درست فکر می کنم یا تفکر ات فانتزی من هست. ولی خدایی چندتا پسر سالم عاشق دختر دارای معلولیت جسمانی میشن که من فکر کنم دوستی یا هر پسر دیگه ای با لنگیدن پام مشکلی ندارن.. بعد خانواده ای که برای پسرش کلی آرزو داره روش میشه بگه پسرم دختر اینجوری رو پسندیده.. این موهبت اجباری الهی تا بعد از مرگ هم همراه منه :)). خوب هرچی نگاه میکنم متوجه محبتی آرام و متعادل بین خودم و دوستی میشم. اما نمیتونم باور کنم چیزی فراتر از یک دوستی ساده باشه. دوست دارم کارم درست شه و برم جایی که دیگه خیالم راحت باشه رسیدنی در کار نیست. یا اگر هست از شر این همه جهل و کج فهمی خلاص شم. بعد رسیدن به کسی که تا تونسته خودش رو ناشناخته گذاشته.. منم حوصله جنگیدن برای این مقوله ندارم. دروغ چرا! کلی با تنهاییم عشق می کنم. گاهی دوست دارم دلم خوش باشه به محبت و دوست داشتنی دو طرفه.. اما خوب وقتی نیست من باز به زندگی م ادامه می دم! دوستی هم اگر دختری دوست داره، امیدوارم باهاش روزهای خوبی رو بگذرونه
حوصله جریان احساسی یه طرفه و ترحم آدمها رو ندارم.
شایدم وقتی رفتم با یکی دوست شدم و با هم بودیم. بدون جریان ازدواج و سنت های ایرانی! شایدم یه سنجاب خریدم و کلی باهاش عشق کردم
من به خاطر بغل گرم و بوسه و رابطه جنسی با هیچ پسری دوست نشدم تا حالا که الان هم برای گرمای اون محبت معطل مونده باشم. پس حالا ادامه راهم هم با همین تنهایی و آرامش میرم جلو ...
سلام خدای مهربونم. خواستم تو دفترم بنویسم اما الان که ساعت نزدیک 6 صبح هست، پشت لپ تاپ قرار گرفتم تا از فرصت استفاده کنم و برای پیدا کردن فرصتی مثبت تلاش کنم. خوب خودت در جریان هستی چی می گم. ازت میخوام تنهام نذاری! بودن تو بهم کمک می کنه با امیدواری به سرچ ادامه بدم.
دیشب همه ش تو هیأت عزاداری امام حسین بودم و مسجدی در اواسط راه رفتم که برای عزاداری برای امام حسین آماده شده بود.
تو رو به این روز قسم میدم که برای کمک به کودکان دارای نیازهای خاص و ناتوان کمکم کنی که با رسیدن به هدفم رشد کنم و هدیه سختی های زندگی م رو با دانش بیشتر در جهت کمک به این افراد با مردم به اشتراک بذارم
شهریور ماه عجیب و دوستداشتنی هست. تولد دوستانم از یه طرف و تاریخ ۱۶م هم روز دفاع م رو یادم میاره.
چند سالی هست شهریور اتفاق های عجیب میافته ! پارسال ۲۷م شهریور آیلتس داشتم ۳۰ م هم دو سال قبلش به محبوبم تبریک تولد گفتم. هرچند با این مسیری که میبینم و صمیمیت جدی بینمون امسال خبری از پیام تبریک نیست.
امسال هم برنامه اپلای رو دارم و سرچ و سرچ و سرچ برای دانشگاه ...
الان هم دلم میخواد بخوابم:)
این روزها منم و اهدافم.. بهش فکر می کنم استرس نمی گیرم. یا اگر استرس داشته باشم دنبال راه بهتر می گردم براش.
من بر خلاف دوستی جان که یه جور رفتار می کنه که تمام امور در اولویت بالاتری نسبت به احساساتم و عشق هست، به اونم گاهی فکر می کنم. متوجه کم رنگ شدن حضور اونم در چند روز پیش شدم. عادت کردم به این دو ر بودن ها،
من که نفهمیدم هدف اون از مراقبت ارتباط مون چیه. همه ش فکر می کنم نهایتا براش به دوست داشتن و حتی ببینمش هم به غریبگی و سردی همین تعامل برخورد کنه.
تصمیم به رسیدن به اهداف م رو دارم.همون چیزی که تو سر همه مون برای زندگی وجود داره.
این چند سال فهمیدم برای رابطه دو طرفه تقلا کردن از یه جایی بیهوده ست. دوستی هم اگر صلاح دید و فکر کرد میخواد تعامل سازنده باشه میتونه وقت بذاره. اگر همه حلقه دوستاش براش مهم بودن و حتی برای زندگی مشترک یا حتی داشتن یه پارتنر خواست از دوستاش انتخاب کنه. من بهش احترام میگذارم و کنار می رم. اگر هم برای داشتن من در زندگی ش خواست تلاش کنه، من بهش احترام میگذارم..
خدا رو شکر که خدا رو برای هدایت و پیش روی دارم .. بودن همراهی که ویژگی های مثبت داره، زندگی م رو بهتر می کنه، اما اگر نباشه هم مثل الان باز تنها میرم جلو..
همیشه هم اتفاق های خوب خیلی جالب نیستند گاهی لازمه که ما باهم دعوا کنیم گاهی لازم هست که هرچه در دل داریم به هم بگیم.
نمونه ش چند روز قبل من و مامانم.
نمیدونم که ناراحتی من مربوط به کی هست شاید سالهای خیلی دور و کودکی . شاید زمانی که من احساس میکردم وقت و هزینه ای که برای سلامت جسمانی من صرف میشه خیلی اذیت کننده هست برای خانواده
همیشه هم متوجه میشم به تبع فرزند آخر بودنم باید کوتاه بیام بگذریم که من یک آدم ساکت و آرومی نیستم همیشه یادمه وقتی بچه بودیم جزو کسانی بودم که به من می گفتند آروم بازی کن خواهر درس داره آروم بازی کن خواهرت کنکور داره. از سکوت بیزار بودم چون نباید راحت بازی میکردم یا شعر میخوندم
این یک مرحله از زندگی بود
بعد از تولد نوه ها باز هم فضای آرام را باید به عضو تازه وارد شده خانه میدادم. اما من هم نیاز داشتم در بین تمام اعضای خانواده مورد اهمیت قرار بگیرم نه اینکه وقتی تنهام یعنی وقتی آدم تنها باشه بهش اهمیت میدن.
این سالها که من سعی کردم برای بهتر بودن خودم نسبت به قبل تلاش کنم ارتباط بهتری با اعضای خانواده داشته باشم، خودم به دنبال زخم ها میگردم و برای درمانشون تلاش می کنم چون دلم میخواد حتی اگر تا آخر عمر تنها باشم زندگی آرامی داشته باشم. شاید روزی وارد زندگی متاهلی شدم. دوست دارم همچون آرامش الان درگیر گذشته تلخ نباشم
در بحثی که چند روز پیش با مادرم داشتم یک درخواست از او داشتم آن هم دوست داشته شدن م در بین اعضای خانواده بود. و گرنه می دانم که دوست داشتن من و دوست داشته شدن م در بین تمام اعضای خانواده واقعیت دارد.
جالب آنکه مادرم زندگی و حضور در خانه را موقتی می دانست به خاطر اینکه در دهه چهارم زندگی باید زندگی مستقل و مشترکی با یک آدم می داشتم اما من هم اکنون همچنان خودم هستم و خودم با عشقی که دردل دارم با دوستان بسیاری که در ارتباط با خود دارم
چند ماه پیش وقتی زخمی بر ذهنم ظاهر شد یادم افتاد همیشه احساس میکردم سربارم فرق نداشت دوستام باشند یا خانواده و میدونستم که این اتفاقی ست در خانه
ترجیح دادم از مادرم بپرسم و خوب یادش نبود چه بسا که ادعا می کرد به خاطر اینکه من از بدو تولد نقصانی در وجودم بوده احساس گناه می کرده و ناراحت بوده و دوست داشته که برای سلامتی من تلاشش رو بکنه و باور دارم تمام اینها را اما
در پایان هفته پیش وقتی با مامانم صحبت می کردم و متوجه هم کرد که من در حال حاضر که البته به درخواست خودشان در خانه پدری هستم . سربار زندگیشون م
ناگهان این حرفها و این ناراحتی گره خورد به زخم در دوران کودکی و تداعی کننده حس منفی ناراحتی و چهره خموده مادرم در کودکی من بود وقتی مجبور بودیم برای درمان مداوم در مسیر تهران و اصفهان باشیم همچنین برای سلامتی کامل من به مطب های مختلف مراجعه کنیم شاید طبیعی باشد برای یک مادر برای یک پدر برای اعضای خانواده که خوب ناراحتی و خستگی را ابراز کنند.اما کودکی که باعث بانی این همه خستگی و این همه درد هست و این همه ناراحتی را برای اعضای خانواده به همراه دارد احساس عذاب وجدان و احساس سربار بودن می کند
اینجا بود که جواب سوالم را گرفتم