وقتی کلمه عشق را به ذهن وارد کردم یازده ساله بودم
هوادارای از شاعران بود
دوستان عاشق فوتبال و بازیکنان و بازیگران بوددند
اما من غرق در رویاهای شاعرانه
هنوز به تمام رویاهایم علاقه مندم
اما چهار سال با افرادی زندگی کردم که
عاشق بودند
عشق ورزیدند
چه لحظات نابی داشتند
اول می گفتم من در شهر غریب تنهایم و آنها با همسر یا رفیق خود یا همان همدم
اما بعد از چند ماه میدیدم آنهایی که دعوای تلفنی داشتند تا پاسی از شب
در محوطه خوابگاه گریه می کردند
و تنها مشتی خاطرات بود
راستش حرفم درستی و نادرستی این شکل دوستی ها نیست
خاطرات جدایی را تنها دیدم و بس نه یکی یا دوتا بسیار زیاد
دیروز دوست دوستم که از همدم خود با عشق حرف میزد
آرزوی خوشحالی کردم و ادامه دوستی
اما ته دلم برای دوست دوست خیلی غصه خوردم
امیدوارم نه وابسته شود و نه دلبسته
و بداند باید چنان "خود" باشد که بدون همدمش زندگی راحتی داشته باشد
مهمان فیس بوک بودم
اما خسته شدم
در خانه فیس بوک را بستم و
آمدم خانه ی خودم
شهریورم با برخی درسها می گذرد
فردا یک مهمان بازی دیگرم تمام می شود
به امید رسیدن به آرزوهایم
هر زوز زندگی می کنم
این روزها گرم است
سرمای تن را هم
گرمای بی حد است
این روزها آبی ست
تک آسمان ما
اما دریغ ما
یک جرعه ی مهر است
این روزها سایه با آدمی قهر است
تنها امید نسل یک لحظه بر باد است
شبها دگر نوری از قعر یک دنیا
بر ما نمیتابد
این را چه سودی
حیف فریاد بی حد است
شب را شود روزی
روزش شود شبها
اما دریغ از عمر
پایان او مرگ است
پایان را با خاک همسو شود یک دم
تنها نمی ماند پایان را یک دم
تنها صدا بود
می آمد
می رفت
می رقصید
می گریست
تنها نگاه بود
می چرخید
میخفت
تنها فکر بود
تنها سکوت خلا بود
تنها نگاه داغی بود
شاید گدازه های تنهایی
گدازه های شیرینی سرگردانی
مرا این گونه ملتهب کرد
داغ داغم
نه جهنمی ست
نه شادیم سرشار
تنها نگاه می کنم
گوش فرا میدهم
در رویای خود معلق می مانم
سکوت می کنم
کتاب می خوانم نه چندان
بیشتر می شود
به امید رسیدن به آرزوهایم
واقعا حس دوس داشتن چه حس عجیبی ست
6 دی ماه 1391 که خبر شهادت پدر دوستم -عزیزه دلم- رو شنیدم
کارم هر روز گریه بود هم به خاطر درگذشت چنین مرد بزرگ و پدر مهربانی و
ناراحت شرایط دوستم بودم
و تنها کاری که تا الان تونستم بکنم فاتحه خوندن برای این پدرِ بزرگ بوده
-هروقت به یادش افتادم-
اما امروز سومین روز درگذشت خاله زهرا-خاله مادر و دختر عموی پدرم- هست
اما دریغ از اشک و غضه و فاتحه برای او...با این که زن بزرگی بوده است
تنها باید بگوبم.....روحشان شاد