these day i think about my alone life
these day i think about every dark night
when moon is sleep,
every lamp is turned off
my parents with each other
my sister and her children
and i am with my mind and try to
night be morning
این روزها
روزهای گرم رمضان است
که چه جالب و آرام و دوست داشتنی ست
به فکر شروع راه در علم سنجی هستم
من آن را دوست داشته ام و ادامه می دهم
کودکی بی دغدغه بودم
کودکی بودم که شعرم در طبیعت بود
شعری از بلبل ، کبوتر ، عشق و رحمت بود
از کتاب و دوستی و مهر بود سراسر شعر من
از معلم، مدرسه، دوستان بسیار و خدا بود شعر من
روزگاران را نهادم پشت سر با یک نگاه
مهر و عشقی یافتم در یک جهان
نامه ها بود و کتاب خاطرات
رنگ تاریکی و خون و مهر و عشق بسیار
در تمام لحظه ها بر هر مکان شعرش نوشتم بی کران
عشق این شاعر نخواهد رفت از وجودم یک زمان
فکر زندانی پر عشق و محبت بودم و تنهاییم
یک جهان بود و خدایم شعرش و مهربانیش
گوشه ای بودم به دور از لطف و مهر و رحمتش
غم گرفته در وجودم با شعار شعری این تنهاییش
من ندانم از کجا خوردم به سنگی با سرم
ناگهان گشتم جدا از پیکرم
از تمامم گوشه قلبی به او دادم تمام
گشت دنیایم پر از بلبل ، پر از لطف و صفا
دور هستم مدتی از شعر و شاعر پیشگی
عاشقم اما نه تنها و نه در دیوانگی
روگار هر لحظه مهر تازه ای بر لوح من پر رنگ کند
من ندانم این چه خواهد شد در تن یک زندگی
هر شب خط بطلان بر تقویم آن روز می کشم
اکنون سر رسیدم پر از خط های رفت و بر گشتی ست
این کار ادامه دارد
فکر کنم تا آخر عمر کارم خواندن است
این روزها با دو کودک خانواده ساعاتی را رو کاغذ خط خطی می کنم
این روزها دنیایم رنگین شده و تکرار رنگ و بوی خود را از دست داده
شعر کمتر در زندگیم معنا دارد و باز هم اوراق سفید را سیاه می کنم
این روزها معنای خط خطی های زندگیم را بیشتر می فهمم و
این است لذت رندگی من