-
خدای لوح سپید من
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1395 22:05
خدایا شکرت خدا جونم ممنونم مرسی که شادی رو بهم هدیه دادی خدایا کمکم کن در محیط علمی بمونم بنویسم درس بخونم و عشق کنم خدایا در ادامه راه همراهم بمان
-
درخت دانش خود را پربار میکنم
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1395 09:42
این روزها که دفاع کرده ام و پایاننامه خود را صحافی کرده ام آرامش غریبی در من شعله ور شده است این روزها و ماهها که میدانم توانایی و پتانسیلم مورد تأیید و قبول استاد راهنما یا استادهای دیگر گروه است بیشتر خوشحالم توجه هم هست که استاد راهنمایم در کنار استاد بودن و حد و مرزهای استاد و دانشجو بودنمان محبت پدرانه اش بیش از...
-
فری جونم آرام بخواب
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1395 00:32
یادم رفته بود در اینجا راحت می نویسم به پایان راه ارشد نزدیکم خیلی خوشحالم اما مرگ فری_فاطمه_ سخت دل آرزده ام کرده است در دور دستها خاک شده ای عزیزم در کانادا ندیدمت اما با خاطرات خواهرم خوب شناختمت حتی اگر خاطره ای نیز نبود از ۷ سال قبل که اولین دوست فیسبوکم شدی دوستی ما شکل جدید گرفت هیچ یادم نمیرود با شک دعوتت کردم...
-
هیچ گاه در اولویت نییستم برای هیچ کس
جمعه 13 فروردینماه سال 1395 23:30
بچه آخر که باشی تا کوچکی بزرگترها در اولویت هستند و میگویند بگذار بزرگ شدی نوبت تو هم می شود بزرگ می شوی بزرگترها صاحب فرزندان می شوند و میگویند اینها بچه اند و بچه مردم هم هستن اگه بچه خواهر و برادر هم هستند خواهر و برادرت مهمانند و تو هیچ .قت در اولویت نیستی این بی مهری معنی نمی شود اما اگر جای خالی بود تو هم باش...
-
خدایا کمکم کن باید موفق شوم
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1395 22:35
سال جدید آمده است 1395 سال جدید اولین کار پاکیزه کردن خود بود و تصمیم گرفتم تلاش کنم پاک باشم دوست ندارم دیگر راه نادرست دوستی را بروم میدانم اشتباه بود راهم اما امشب قطعا تمامش میکنم میخواهم تنها باشم یادم نمیرود روزها و ماههایی که غم دوری زهره قلبم را آتش زده بود ولی الان آرامم دیگر این آزمون که هیچ عشقی نداشت به...
-
توبه
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 08:37
گاهی از تنهایی مینالیم و همدمی میخواهیم گاهی متاهلی را میبینیم و مسیولیتهای فراوانش را به عینه میبینیم چند روز قبل از درد دلهای کسی میخواندم دختری اهل شعر و ادب که ربع قرن زندگیش را به تنهایی گذرانده بود و در برخورد با حوادثی چند از روزگار نیاز خود به همصحبتی میداشت در همان اوان ورودش به تالار گفتگو هم صحبت پسری شده...
-
دلم هوای آفتاب میکند
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 19:34
این روز ها من و تجربه جدید هستم من مثه بچه ی نوپایی هستم که از افتادن در اولین قدم ها می ترسد زود اشکم درمی آید و دلم می خواهد در تنهایی خودم گریه کنم دیگر به آن شکل تنها نیستم دوست خوب و فهمیده ای دارم که مرا همچون جام بلورین به توصیف خود مراقبت می کند از دوستی با او خوشحالم
-
هرگز از مرگ نهراسیده ام
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 22:36
مگه می شه از مرگ فرار کرد آن لحظه سرد که ناباورانه مرا در آغوش می کشد و من طعم خواب ابدی را با جامی شیشه ای سر می کشم هنوز یادمه 20 سال پیش که جنازه بابابزرگ را بر دست از در حیاط خانه بیرون بردند هنوز یادمه تخت سفید خالی از حضور مامان بزرگ مگه میشه لحظه ای که بیدار شدم و مامان مادربزرگ را با خوردن ایندرال از فوت عمو...
-
تجربه تازه
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 17:12
گاهی باید دل را به دریا زد در این جامعه ی پر از آدم های رنگا رنگ اتفاقهای عجیب و غریب عرف های متفاوت دهکده ی جهانی ترس و لرزها را کنار نهادن و رفتارهای عجیب و غریب و نادرست نداشتن و تجربه ی جدید با ادمی جدید که دوستیش آرامش بخش بود و همان ندای خداست که گفت تنها نمی مانی در اوج تنهایی
-
خدا را شاکرم
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1394 06:54
وقتی تکلیقم با خودم و وجدانم معلومه وقتی از امنیت وجودم بیشترین اعتماد رو دارم وقتی با اشخاص واقعی در چهره خیالی نیستم آرامترم نه می دانی کییست نه می دانی چه شکلی ست نه می دانی چقدر از حرفهایش راست است نه می دانی برای چه با تو است این همه سوال پس بهتر است نباشد این گونه آرامش بیشتر است
-
شاد زی
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 08:05
روزهایی جدید سرشار از خوبی فراز نشیب خنده و گریه دیانای چند روزه سلامت را باز ستاند و رنگ تازه ای به زندگی همه ما بخشید همان طور که هر روز از عشق ورزیدن بیزار میشوم هر دفعه از فرایند ازدواج و زندگی مادر انه بیشتر دور میشوم نه این که جز مسیولیت های بسیار، محدودیتهای بیشتر چیزی ندارد به جان میخرم هر آنچه سختی های راه...
-
معجزه ماه محرم
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1394 22:46
دیانای عزیز خانواده ما در اوج نا باوری و نا امید شدن از زنده ماندنش در ماه محرم شفا یافت معجزه بود سالم بودن فلب کودک و تکمیل ریه ی نارس نوزاد ۹ ماهه خدایا شکرت خدایا متشکر
-
خدایا همه جانبه مراقبش باش
جمعه 24 مهرماه سال 1394 23:06
هر سال تجارب جدید هر فصل، هر ماه هر روز تولد کودک شکفتن گلی را ماند همیشه سلامتی بچه را از خدا میخواهم و مثل خیلی ها جنسیت کودک در راه را نگاه نمی کنم امروز نوزادی به جمع ما آمد که نفس کشیدنش مشکل است خانه اش تا روزهایی چند دستگاه است و ادامه اش یا خانه ی پدر و مادر یا دوزخی که چشم انتظار قیامت و بهشت است دعا کنید...
-
خیــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1394 17:53
همیشه به خاطر علاقه مندی های متفاوتم با افراد مورد تعجب بودم مثلا عشق به شاملو مثلا عشق به شعر و نوشتنم و عشق به زهره که هم جنس خودم بود همه می گن عشق یعنی عاشق فردی از جنس دیگر باشی همه می گن عشق یعنی اوج شکستن مرزها عشق یعنی ندیدن کامل بدیها و عیوب همه به من با تعجب نگاه می کنن اما من در اوج علاقه به فردی یا چیزی...
-
قانون جذب
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 21:16
روزهای جدید روزهای سرشار از فراز و نشیب هم شادی و هم تلاطم دلم برای دیدن زهره خیلی تنگ شده دلم برای روزهایی که با اشتیاق شعر می نوشتم تنگ شده دلم برای بابا احمد(پدرشعر سپید ایران) و نامه ها و شعر نوشتن برایش تنگ شده اینها همان مواردی ست که جذبه ی قانون جذب تا حدی ظرفیت کشش آنها را داشت و از یه جایی که سال های متفاوتی...
-
تا کنون
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1394 22:22
اتمام اولین تجربه رهایی از بند دوستیهای پر درد سر قرار دادن دوستیها در فضای واقعی و نه مجازی مگر افرادی که در محیط واقعی ناممکن باشد تصویب پروپوزال در موضوعی که علاقه بسیار دارم فردا هم آغاز پرداختن به اولویت دیگر ....رانندگی از فردا
-
هر روز به رنگی
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1394 19:07
سال جدی و کلی تجربه از جمله تصادف شکستگی پا آشنایی با یک کتابدار مشتاق در شبکه های اجتماعی تلاش برای یادگیری پژوهش شناختن بیشتر آدمهای اطرافم تغییر روی کردم در دوستی ها حذف خود به خودی بعضی از آدمها و این که همکاری برای من فقط همکاری علمی است و بس نگارش اولین مقالات فراز و نشیب زیاد داشت اما عالیه عالی بود 20 ِ 20
-
رهایی
دوشنبه 22 تیرماه سال 1394 09:27
دیروز وقتی مطمین شدم که تکلیفم با خودم و قلب چیه کلی خوشحال شدم من هم چنان شاداب و پر انرژی با دوست خوبم در کار ادامه میدهم من هم چنان به زهره که حرف زدنش آرامم میکند عشق می ورزم من می خواهم به دور از حواشی زندگی باشم تا موفق باشم و همین آرامش دهنده و رهایی بخش است
-
سلام شادی دلم برایت تنگ بود
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 10:32
امروز روز دیگری ست و تمام کردن یه دوره ی خسته کننده دو سه روزه برگشت به شادی می خوام خودم شاد باشم و شاد زندگی کنم اگر کسی لیاقت بودن با من را دارد باید به خاطرم بجنگد من خالی از عشق به کسی هستم و همین مرا از ناتوانی های حاصل از عشق دور می کند من منفعل نمی مونم اما نمی جنگم تا یارم را بدست آورم و همین لذت بخش است اگر...
-
یک تیر ماه
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 20:56
امسال اولین سالی هست که بعد امتحانها مانده ام خوابگاه جو خلوت و نابسامان خوابگاه الزهرا را از نزدیک دیدم و هرجا میرم بچه ها ی خوابگاه اعتراض می کنند و من کنار می مانم چرا که هیچ فایده ای ندارد این شعارهای پوشالی و الکی این روزها منم و شبکه های اجتماعی و زندگی آروم این روزها میدونم دارم قدمهای جدید رو بر میدارم ...نه...
-
پدرم
دوشنبه 25 خردادماه سال 1394 18:49
این یعنی رنج که دستت بلرزد و پایت برقصد از رنج روزگار این همان شکنجه گاه زندگی ست که سراپا به رعشه باشی از مکر روزگار نفرین و کینه چرا چنین کند؟ آری به هر ساز برقصد پدر چرا؟؟ او جنگ کرد با بد روزگار، اما امروز گرفتار شد به بد روزگار ************************************** شعر را سال قبل نوشته ام
-
فیض کاشانی
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1394 07:34
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه مژههای شوخ خود را چه به غمزه آب دادی دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی ز دو چشم نیم مستت می ناب...
-
عاشقتم خدا
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 06:58
این روزها روزگار متفاوتیه من به کارهای مورد علاقه م کارهایی که عاشقشونم میپردازم هیچ چیز شیرین تر از داشتن دوست مهربون و خوب ومهمتر از اوندوست اکتیو که من رو به فعالیت تشویق میکنه نیست هرچند زهره روزهای چهار ساله ام با عروس شدنش دیگه ارتباطش کمتر میشه ولی دوست خیلی خوب و عالیه دیگه ای هست خدایا خودت کمکم کن که پا برجا...
-
می تپد
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1394 11:29
عجب روزگاری شده شایدم ذات آدمی همینه یک روز تنهایی دست میذاره گلوت و به دنبال یک دوستی برای صحبت یک روز در جمعی و پر از دوست اما هیچ کدوم از فیلتر رد نمیکنن و هم صحبت خوبی نیستن یه روز تنهایی و هم صحبت هم داری کلی صحبت میکنی و نشاط میابی اما باز هم اون هم صحبت اولی که مد نظرت بوده نیست خلاصه تنها نیستی ولی قلبت تک و...
-
از احمد شاملو
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 08:04
'' ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ... ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ... ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ ! ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ! ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻭﺯﻡ ! وقتی ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ......
-
و این منم...
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1394 23:00
یادش بخیر کودکی همیشه وسیله گم میکردم دفتر ۱۰۰ برگ نصف میشد خدا رو شکر که گذشت روزهای پر از احساس و شعر و غم و اندوه و عشق شاملو اما هنوز هم حواسپرتم هنوز هم غم هست و عشق متعادل به شاملو و عاشق زهره بودن و با حرف زدنش آروم شدن اما این روزگار بد تا میکند دوستش دارم اما در مسیر فراز به نشیب آزار میبینم و ترجیح میدم صامت...
-
فردا تهران
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 18:29
چه زود گذشت۲۶ روز پایم دیگر شکستگی ندارد درد ها و التهابات استخوانی گریبانگیرم هست خوشحالم که تمام شد و فردا خوابگاهم دلم برای تک تک بچه تنگ شده مامانم میگه بمان تا عیادت بیایند اما دلم تحمل ندارد دوست دارم تک تک دست دهم و در آغوش کشم آنها را
-
کم و گزیده نگویم
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1394 21:54
ادامه حرفام هفته بعد تولد علی ،تولدت دانی (دانیال) خاله و باز کردن گچه پامه عاقا خوشحالم ... چقدر برنامه داشتم برم کلاس نمایه سازی دکتر نوروزی برم کلی مقاله از پایگاهها بگیرم البته من که برم تهران میمونم حتی تابستون این سه هفته درگیری با مقاله ها و تماس دوستان و مهمتر از اون استادام من رو از تنهاییم کلی دور کرد :-)...
-
تولدت مبارک داداش گلم
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1394 21:39
امروز دفترام رو نگاه کردم دیدم دفتر خاطراتم خوابگاهه منم مجبورم حرفایی که تو ذهنم مرور میکنم بنویسم اینحا از خوب شرو می کنم فردا تولد داداش علی هست 29 سال می گذره البته من شاهد 25 سالش بودم یادش بخیر چقدر دعوا و بازی میکردیم چقدر تو ریاضی و شیمی و فیزیک کمکم می کرد چقدر از داداشم دور بودم و خدا رو شکر که باهاش الان...
-
روزگار عجیب
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 23:42
این روزها کم با خودم درد دل میکنم کم به خودم فکر میکنم این روزها چشم دوخته ام به مرورگرها و شبکه های اجتماعی و آرشیو و تکلیف دریم ویور ۶ و ۳ و مقاله رضایی این روزها کمک دوستان و تجاربشان است اما دلم برای یک لحظه سکوت و خاموشی فکر تنگ ست تنهایی به فراموشی سپرده شده با دوری از خودم