دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

حتی برای عمری

این روزها خیلی به بودن  و حضور ت نیاز دارم و تو تنها می گذاری، به هر دلیلی که خودت برای خودت داری ولی این کار تاثیری بر احساس من به تو ندارد....

میخواهی ادعا کنی که هیچ مهر و حسی در دلت نیست..نمی دانم...هرجور راحتی ... حتی اگر برای عمری مرا تنها بگذاری ...فرقی ندارد...مگر فری تنها نگذاشت و به دیار باقی رفت...

دوست خوب و ساکت من فرقی به حال قلب من نمی کند....

فرقی نمی کند که نباشد به ساعتی

فرقی نمی کند بماند دو قرن سکوت.

فرقی به حال قلب تکیده نمی کند که پینه دوز..

با پنجه سوزن سختش زند چه وصله ای.

عمری که دوست مرا تنها نهاد و رفت..

قلبم بماند و یک عمر نور دوست...

از خاطرش نبرد که چه حالی ست مهر دوست...

مهری ست حک شده از خون مهر دوست...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد