دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

توبه

گاهی از تنهایی مینالیم و همدمی میخواهیم

گاهی متاهلی را میبینیم و مسیولیتهای فراوانش را به عینه میبینیم

چند روز قبل از درد دلهای کسی میخواندم

دختری اهل شعر و ادب

که ربع قرن زندگیش را به تنهایی گذرانده بود

و در برخورد با حوادثی چند از روزگار

نیاز خود به همصحبتی میداشت

در همان اوان ورودش به تالار گفتگو هم صحبت پسری شده بود

که فهمیده و صادق و مهربان بود

شماره هایشان مبادله شد

و هر از چندگاهی پیامهایی رد و بدل میشد

در کمتر از ده روز انها راحتتر حرف می زدند

در دهه دوم پسرک دیگر شرمو نبود

حرفهاشان درباره تفاوتهای جنسی شان بود و پیگری فراوان پسرک

و در اوایا ماه اول پسرک دختر را هرچند از رفتارهای مخرب روحی و عادات غذایی نامناسب دور میکرد

اما همچنان به رفتارهایی که دعوت میکرد که بین دو نامحرم جز بوی شیطانی و بدی نداشت

دخترک از کابوسهای هر شبش میگفت که او را از پسر دور میکرد و 

و همان وقت که دید پسرک به آغوش کشیدن و لب و بوسه میخواهد 

گفت

از چشمم افتاد و 

دیگر تمام


به راستی ازدواج و دردسرهایش

یا دوستی و دردسرهایی دیگر

پاک زیستن به هر انچه راحتی و دردسر نداشتن دوستیهاست می ارزد