دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

حال آرام

روزهای خوبی برای من می گذرند. چشمم را گاهی بر اتفاقاتی که اطرافم می گذرند، می بندم... اما عجب رنگ زیبایی دارد عشق، وقتی که تپشی آرام بر سراسر وجودم می‌رقصد ‌. خوشحال میشم از دیدن خنده ها و لبخندهایش.. هرچند دوری م و خبری از او ندارم. بعید میدونم فراموشم کرده باشه.. مهم نیست.. جریان عاطفی اگر دو طرفه نباشه، نباید صدایی هم ازش در بیاد..گویا خوابی بوده که اکنون هم به قهقهرای ذهنم نشسته.. اگر هم دو طرفه باشد و جز دوری راهکار دیگری نباشه که باید همگام به جلو پیش رفت.

از اینکه اینجام خوشحالم.. از آرامش نسبی، تلاش برای رسالت و اهدافم و وجود جریان آرام عشق خوشحالم..در حالی که دوستان و همکارایی دارم که در کنارشون خوب کار می کنم، رشد دارم و اوقات خوبی حس میشه..

دوست دارم.. من رو ببخش... دوست دارم 

هوآپونوپونو

این روزها دوچرخه سواری می کنم و کتاب گوش می دهم. فعلا قرعه به نام  کتاب «محدودیت صفر» اثر جو ویتالی افتاده. داستان درباره پاک کردن روح برای رسیدن به صفر است. جایی که محدودیتی برای روح وجود نداره. خوب من رو به این نتیجه رسوند که بد نیست هر از چند گاهی، مخصوصا وقتی ناراحت، عصبانی و هیجان زده هستم، دنیا رو به چشم خودم ببینم. متوجه شدم اشتباه فکر نکرده بودم درباره انرژی هایی که از آدم ها میگیرم. حس دلتنگی بهم دست داد. یادم افتاد که مدتهاست به عشقم سر نزدم. نذاشتم حتی برای گلهام این عشق جاری بشه. اما تصمیم گرفتم که اوقاتی از روز رو بهش اختصاص بدم.

دو هفته قبل که خیلی دلتنگ و تنها بودم. یاد دوستی افتادم.. محبوبی که عشقش در قلبم زنده است. گفتم خدایا خیلی زوره که چند ساله حتی عکس از دوستی ندیدم.   امروز که دنبال موضوع تحصیلی جدیدم می گشتم، به عکس ها و پروفایلش رسیدم.. خیلی حس خوبی بود. اما یادم افتاد اون سالهاست دنیا رو همونجور که هست می بینه و من رو احتمالا تا الان فراموش کرده. شایدم دوست دختر داشته باشه.. خلاصه به این فکر رسیدم که خودم رو تو چرخه باطل نندازم.. اونم در مورد آدمی که من رو ته ته صف میذاره.. بر خلاف مسعود که شاید دوستیمون با بحث کار و برنامه هاست. رشد تحصیلی و کاری و کتابها اما برام ارزش عیان قائله...خلاصه خوب بود..