سراغ اون چیزی برو که دوست داری. این جمله مثبتی هست که خیلی هامون شنیدیم. من به شخصه جزو کسایی هستم که یه موقع فکر می کردم که تلاش برای علایقم مثل اینه که دارم خودم رو از یک باتلاق خارج میکنم. همیشه مسیر زندگی م متفاوت از چیز مد نظر من بوده. یکی از آرزوهام که تبدیل شده بود به یه حسرت، شرکت کردن تو تیم های پژوهشی برای یافتن هدفی عملیاتی بود.
چقدر دوست داشتم وقت میذاشتم برای cognitive science که به آلمانی میشه، Kognitionswissenschaft، اما به جاش باید مسیری رو برم که شرایطم برای رسالتم بهتر باشه.
اما یاد گرفتم که ما آدما با رشد تغییر میکنیم و اون هدف غایی راه بهمون نشون میده. برای همین حسرت نمیخورم که چرا پژوهشگر نشدم تا الان یا فرصت تحصیل در رشته مناسب رو نداشتم. من «اسب سیاه» هستم. بلاخره وارد مسیر اصلی رسالتم میشم و در مسیر علایقم گام برمیدارم.
"Ich glaube dich an"
این دو سه روز بیشتر یادم میاد چه توقعاتی از محبوبی داشتم که همیشه رعایت مرزها و حرمتها براش در جایگاه مهمی هست. فرق نداره طرف دوست، همکار، رفیق فابریک، یا غریبه باشه. اما خوشحالم از مسیری که طی کردم و نبودن اون انتظارات. در حالی که همونجوری دوستش دارم و خوشحالم که اوقات خوشی در کنار فراز و نشیب های زندگی ش داره
"Ich vermisse ihn,, meinen ersten und letzten lieber"