دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

چند گام فراتر

صبح که بیدار شدم به دانه های برفی که پوستین نازکی به تن باغچه کرده بودند، نگاهی انداختم. این آرامش و وقار برایم ستودنی بود. با خودم گفتم

از کجا گرید این آسمان نهان/ که نتواندش لطف بی حد نشان؟

به سختی و درد از زمان بگذرد/ همانی که مهرش نباشد نشان

یاد این روزها و هفته ها از سرم خارج نمی شود.. این مدت که سعی کردم کمی پا از چارچوب های اخلاقی خود فراتر بگذارم و بی توجه به آنچه در قلب من پاکی معنا می‌دهد، دست به کارهای نه چندان غریب در جامعه بزنم. اما چند روزی که درباره آن فکر کردم و از روح الهی که وجود مقدس مرا احاطه کرده انرژی مثبت قابل توجه خواستم تا مرا هدایت کند به سمت آنچه اخلاقی، جسمانی و روحانی درست است. خوب نتیجه آن همه سبک و سنگین کردن آرامش  اکنون قلبم است. بابت آن خوشحالم و روح الهی را سپاس می گویم.. خوشحالم که تنهایم نمی‌گذارد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد