دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

موهبت اجباری الهی

نمی دونم چرا چند روزه اینطور خسته و شکننده ام. چرا اینقدر حساسم. باز فکر کردم نوشتن تنها راهی هست که از دست این افکار رها شم. افکاری که بعضیاشون به خاطر اینه که .... اصلا نمی  دونم چرا ؟؟ خوب ایرادهام رو فهمیدم!!هرچند وقتی میبینم هر روز بیشتر از قبل از نگارش فارسی بیزار میشم، حس بدی بهم دست میده

از طرفی دیگه نمی دونم دارم درست فکر می کنم یا تفکر ات فانتزی من هست. ولی خدایی چندتا پسر سالم عاشق دختر دارای معلولیت جسمانی میشن که من فکر کنم دوستی یا هر پسر دیگه ای با لنگیدن پام مشکلی ندارن.. بعد خانواده ای که برای پسرش کلی آرزو داره روش میشه بگه پسرم دختر اینجوری رو پسندیده.. این موهبت اجباری الهی تا بعد از مرگ هم همراه منه :)). خوب هرچی نگاه میکنم متوجه محبتی آرام  و متعادل بین خودم و دوستی میشم. اما نمیتونم باور کنم چیزی فراتر از یک دوستی ساده باشه. دوست دارم کارم درست شه و برم جایی که دیگه خیالم راحت باشه رسیدنی در کار نیست. یا اگر هست از شر این همه جهل و کج فهمی خلاص شم. بعد رسیدن به کسی که تا تونسته خودش رو ناشناخته گذاشته.. منم حوصله جنگیدن برای این مقوله ندارم. دروغ چرا! کلی با تنهاییم عشق می کنم. گاهی دوست دارم دلم خوش باشه به محبت و دوست داشتنی دو طرفه.. اما خوب وقتی نیست من باز به زندگی م ادامه می دم! دوستی هم اگر دختری دوست داره، امیدوارم باهاش روزهای خوبی رو بگذرونه

حوصله جریان احساسی یه طرفه و ترحم آدمها رو ندارم. 

شایدم وقتی رفتم با یکی دوست شدم و با هم بودیم. بدون جریان ازدواج و سنت های  ایرانی! شایدم یه سنجاب خریدم و کلی باهاش عشق کردم

من به خاطر بغل گرم و بوسه و رابطه جنسی با هیچ پسری دوست نشدم تا حالا که الان هم برای گرمای اون محبت معطل مونده باشم. پس حالا ادامه راهم هم با همین تنهایی و آرامش میرم جلو ...