این ماه های آرام که بی دغدغه عاطفی فکر می کنم به دست آورد تجربه موفق
به اینکه محبوبم هم مانند تمام کائنات منبعی از منبع اصلی فراوانی یعنی خداست
خوب دوستش دارم و هیچی از عشق من کم نشده اما پذیرفتم که رسیدنی در کار نیست
پذیرفتم که با عقل و منطق نمیشه جریان عاشقانه رو ادامه داد.
من دوست دارم دست و پا گیر محبوبم نباشم و اذیتش نکنم یا حرصش ندم
اون هرچند تلاش می کنه ثابت کنه همه چیز رو بازوی عقل می چرخه ولی از جریان احساسی ش بیخبر نیستم
اما اصراری ندارم که از احساسش بگه یا چیزی بخواد بهم اثبات بشه چون سخن آخر خیلی از عشق ها نرسیدنه
من هم عشق الهی از هر چیزی برام با ارزش تره .
آرامش الان هم مدیون عشق منبع فراوانی هست که کمک می کنه پر توان ، عاشق و تنها پیش برم
حدود ۵ سال از روزی که قلبم لرزید میگذره و باور دارم عشق واقعی رو از زمانی درک کردم که باور کردم دوستم فردی متعهد مهربون وسیع القلب است هنوز هم همین باور رو دارم و دوستش دارم اما هر چی میگذره به این نتیجه میرسم که دوستم علاقه و تمایلی به برقراری ارتباط بهتر نداره خیلی جالبه درکش می کنم انرژی مثبت با تمام قلبم دریافت می کنم ولی دروغ ندارم بگم خیلی خسته ام و نای راه رفتن در مسیر عشق رو ندارم به نظر من دیگه نوبت من نیست اگر قرار باشه این تعامل به جای مثبت خوبی برسه من دیگه نیاز به یک نشانه واقعی دارم نه انرژی مثبت تنها یا نشانه های مجازی. برای همین دیگه باقی را دست خدا و دست دوستم هست اگرتو زمانیکه جواب نهایی پذیرش ها بیاد هیچ حرکت مثبتی از سمتش نبینم باور می کنم که صد در صد همه چیز تموم شده. من به نشانه های واقعی برای ادامه راه هم نیاز دارم حالا خدا میداند و آینده من شاید هم سهم من و دوستم از زندگی دو نفر آدم دیگه باشد نمیدونم
بالاخره پروژه ام تمام شد. از سال اول لیسانس هر وقت بهش فکر می کردم، میترسیدم. باورم نمی شه تمام شد .
با خدای خودم که درد دل می کنم می گم خدایا کمک کن بتونم به کودکان معلول کمک کنم. بتونم فردی باشم که در موفق شدن کودکانی که ناتوانی دارن، موثر باشم.. در یافتن عزت نفسی که اونها رو در یافتن استعدادهاشون کمک می کنه، کمک کنم.
خدایا کمک کن تا رشد کنم. تا روح بزرگ و مهربونی داشته باشم و عشقی که به محبوبم هم دارم، پر رنگ تر کنم. خودت می دونی چقدر دوستش دارم. می دونی که من به این عشق متعهدم و رسالتم هم با تمام قوا دنبال می کنم تا بهش برسم :).
امروز اولین مکاتبه رو انجام دادم تا مرحله بعدی رو پیش بگیرم :) .. خدایا من رو در مسیری قرار بده تا به رسالتم نزدیک شم :)
این هفته به برکت هم اتاقی با آقای فلاح شدید سرما خوردم
دو روز اخیر به قول داداشم زمین گیر شده بودم
حتی بیرون هم رفتم هرجا سر پا توقف می کردم خوابم میبرد.. اصلا یه وضعی بود
ولی خدا رو شکر خدایا شکر که می نوشتم و آروم می شدم .. و امروز شعری نوشتم
گر بستر مرگ تاب و توانم بگرفت
قلم از دست ندادم که جهانم بگرفت
جان من در تب و تاب نگه عشق به ویرانی رسید
قلم و جوهر عشقم به جهانی نگرفت..
متوجه شدم خدا هر چیزی ازم بگیره نوشتن رو ازم نمی گیره و تنها نیستم..
وقتی میبینی به جرم دوست داشتن طرد میشی یا اصلا اونقدر همه مشغله دارن که تو رو از یاد میبرن ..تنها تکیه گاه ت نوشتن
خدایا شکر ت
در میان طوفان هم پیمان با قایقران ها
گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها
به نیمه شب ها دارم با یاران پیمان ها
که برفروزم آتش ها در کوهستانها