دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

صبر می‌کنم

روزها یک به یک سپری می‌شوند و آنچه می‌ماند به جا، صبر کردن صبر کردن آه باز هم صبر کردن است. می‌دانم عشق مفهومی بی انتهاست.. می‌دانم که جز خدا هیچ معنایی ابدیت ندارد.. پس باز هم صبر می‌کنم و تلاش و تلاش و صبر 

خوشحالی دوستان

 نمیخوام بگم خسته شدم چون ریدینگ رو مثل لیستنیگ و اسپیکینگ و رایتینگ و بلکه بیشتر،  عاشقانه دوست دارم اما

گیج و مبهوت م کی میخوام‌ به مقدار مورد نظرم برسم ؟؟


خوشحالم این روزها، خبر تولد بچه های دوستام‌ رو میشنوم و دوست م که باهاش مقاله نویسی رو شروع کردم هم ازدواج کرده ☺ بهش میگفتم اگر دوستی ما پا برجاست چون رنگ و بوی عاطفی نگرفته و حالا خبرش رسیده که بالاخره ازدواج کرد☺.

یک لحظه خوشحالی لحظه ای اومد تو ذهنم که ازدواج کردم و با خیالی آرام که همسرم  در فرودگاه منتظرم هست در هواپیما نشستم

عشق من

دوستش  دارم بی حضورش و پیام ش

دلم برای دیدن تصویرش تنگ شده

اما مدام به در بسته میخورم 

بهتر میدونم بیخیال این فکر بشم

بی توجه به آینده دوست می‌دارمش

ای کاش اون برخلاف نبوی

فکرهای خوب از تعامل در ذهنم حک کنه

اولین و آخرین تجربه عاطفی من

دگرگون

گاهی دلم به مسیری خطا رود

عشقی که دیگری بچشد را 

به دل دهد

گاهی دلم دلم در پی محبوب می‌دود

اما همیشه بعد از نقطه پایان 

سهم ش است



جبر یا جهل

من مگر یکی که مد نظرم هست بیاد برای خواستگاری که روش فکر کنم که گفتم تا کارش و زندگی ش اوکی شه و بعد آیا من هم با معیارهاش نزدیک باشم یا نه و بعد آیا خودش و خانواده ش قبول کنن من موقع به دنیا اومدن عجله داشتم و دچار هایپوکسی شدم و یا نه! 

بعد تازه به ایده آل من نزدیک باشه، احساساتم رو هرچند مخالف باهاش باشه، بهش احترام بذاره، بذار من رشد کنم و مقاله بنویسم و در جهت رسالتم قدم بردارم:) فقط همون یک نفر به نظر میاد که به ایده آل من 80 درصدی نزدیک که ایشون حتی تو خواب هم به همه توجه داره الی من. دفعه قبل خواستم شعرهام رو بهش بدم گفتم فکر کردی می خونه! حالا اگر خانم پی اچ دی نوروساینس آمریکا و کانادا بهش همون پیام رو داده بود به رسم احترام لایک و تشکری می کرد ولی من باید انرژی هاش رو دریافت کنم وگرنه هیچی! ای کاش تا سال 1400 اوضاع تعاملم با اون مشخص شه. حداقل می دونم با اونم یا تا ابد تنها.. می گم تنها چون من به عشقش متعهدم چه اون باشه و چه نباشه و نمی خوام مردی که می پذیره همسر بودنمون رو بخاطر عشق من از عشق واقعی جا بمونه. 

درک می کنم که نمیخواد با دل من بازی کنه! وقت این تعامل ها رو نداره و فرصت هردومون فرصت پیشرفته ولی خوب خودخواهی اون رنگ جبر روی زندگیم ریخته و البته به خواست خودم اینجام.