عشق مادر به فرزند کم حرفی نیست.صدای گریه مادر آنجا به گوش می رسد که فرزند با تمام عشقی که با مادر دارد،
او را رها می کند و راهی سرزمین نا آشنا یا به قولی دیار غربت می شود.می دانی قسمت جالب داستان کجاست؟
از مادر می توان آموخت که عشق یعنی رهایی؛ عاشق آزاده است و معشوق یا محبوب رها شده از مهر مادری ست.
آنچه در اشعار و داستان ها سیل آتیشن در قلب خواننده راه می اندازد جستن محبوب از دام عشق محصور کننده ست
و همواره محبوب متهم به بدترین کردار است. خنده دار نیست؟؟
در میان سبل حوادث فهمیدم اگر قلب آدم به مهری نتپد، حتی اگر پروفسور حسابی و یا دکتر سمیعی هم باشی
به مقدار یک بیمار معتاد تزریقی هم از زندگی لذتی نخواهی برد.
زیبایی فصول، درخشش خورشید و لبخندهای ستارگان به من گفتند عشق ما نیازمند رهایی ست، وگرنه ساده است
ستایش گلی، چیدنش و از یاد بردن، دوست داشتنش بی احساس عشقی، او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمی شناسمش.
شاید از ذات دخترانه من بر می آمد که حوادث ناراحت کننده را آنقدر تکرار می کردم و از سختی مسیر با مخاطب حرف میزدم که کلافه می شد.
بدون آنکه از درون و احساس او نیز با خبر باشم یا آن قدر از عشق و احساسی که همچنان برایم بهترین تجربه زندگی ست با مخاطب حرف زدم
که با توجه به داستان زندگی ش، مرا محکوم به رهایی و طرد شدن کرد اما برای عاشق، عشق نمی میرد و از یاد نمی رود،
حتی اگر حکم مجازاتش را در ملا عام صادر کند