دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

شیر بیمار

این روزها بحث ها زودتر از خواب زمستانی به خواب رفته است. هنوز قلبها میتپد،هنوز زیر کرکهای زمستانی  تنی گرم خوابیده است.دنیای دریدن است.و گوسفندواران به چاه مرگ می افتند و میمیرند. اما چه پست موجوداتی که ارزنی نیرزند و دیگران را به سطح خود پایین آورند.هنوز با پنجه های بلند خود گوشت ها پاره پاره میکنند اما به دیگران آداب زندگی می آموزند. نه گله ای را خبری هست و سلطان گری چرا که شیر بازنده ای است که ارزنی نمی ارزد و شیران نر و ماده را دون میپندارد از آن جهت که خود از جایگاه خاک آلودی در آسمان تیره و تار جای دارد. اگر جنگ را میبرد آیا، با شیرانی که در ذهن خود خوار و دون کرده وصلت میکرد..این شیر نیست که موش هم از او ارزشمند تر است. شیر دون و پست مایه که اگر با نعره های خود دیگران را نکشد زنده نمی ماند. او خود استخوان پاره ای بیش نمانده تنها به دست شاه شاهان باید سپردش و نفرین هم حتی روی او را نمیگیرد