هر وقت محبت مامان و بابام رو به خودم در جهت رشد و آرامش زندگی م میبینم، یاد حرف دوستم، میفتم که میگفت، والدینم دو فرشته زندگی م هستن.. من تا این حد قلب وسیع و مهربونی ندارم که چنین برداشتی داشته باشم. اما یه چیزی برام جالب بود. چند روز پیش که شنیدم یک مادر جوان خسته از زندگی زناشویی می گفت، مگه بچه هام از خودم عزیزترن و ولشون کرد به امان خدا و رفت.. مطمئناً هر آدمی برای دل بریدن از فراز و نشیب های زندگی دلایل خودش رو داره. اما جز هم اتاقی م که از رفتارهای آسیب زننده مادرش می گفت، نشنیده بودم که مادری اینقدر به ستوه اومده باشه که بگه مگه بچه هام از خودم عزیزترن. یا مادری که با حرف هاش به فرزندش حس طرد شدن میده و رفتارش باعث جدایی دختر از ریشه هاش میشه..
خوشحالم از وجود پدر و مادری که دارم.. مامانی که برخلاف دوستاش فکر نمیکنه خوشبختی من یعنی ازدواجم و میگه مجردی بهتره برات تا رشد کنی.. تو بری در جهت رسالتت، خوش بخت میشی .. خبری از جهیزیه و سرشماری خواستگارها هم نیست برام.. خدا رو شکر میکنم.. این جو خاله بازی رو نداریم.. خوشحالم که هوام رو دارن که رشد کنم.. تنهایی و روی پاهای خودم.. بابام میگفت تو اونقدر توانایی و قدرت داری که خودت برای کار و زندگی ت در ایران و خارج از ایران اقدام کنی و متکی به مردی نباشی.. تازه اون موقع بابام به اندازه الان به توانایی هام اعتماد نداشت. ..
کار الانم درباره بهترین آهنگ های عاشقانه تاریخه.. بگذریم که در این 1100 کلمه که تا الان نوشتم، مفتخرم که آهنگ های عاشقانه مختلف مثل something گروه بیتلز رو گوش بدم و یا آهنگ God only knows گرین که واقعا دلنشین بودن..اما آهنگ I always love You اثر Dolly Parton که بازخوانی اون توسط ویتنی هوستون، من رو یاد خوابگاه انداخت که با الهه و عاطفه لبو بهش گوش میدادیم وقتی تنها افراد ساکن در طبقه بلوکمون بودیم و درکم از عشق، شاملو بود و عشقی که از فاطمه (فری کامکار) می گرفتم .. حالا که یک لایه مهمی از عشق رو تجربه کردم، میدونم همیشه عاشقت خواهم بود در دیدگاه من چیه.. دلم خیلی هوای محبوبم رو کرده و امیدوارم پر از لحظات خوب باشه ...
فاز بعدی
تو این دو هفته که نگرانی جدایی از ریشه زندگی رو تجربه کردم، خوابهای پرت و پلا زیاد دیدم. خواب آدم هایی که سال هاست ندیدمشون، دیدمشون و یا به خاطر متوفا بودنشون، دیگه نمی بینمشون.. در بین این ها یاد همکار خوب و مهربونم مریم نوروزی افتادم که امشب، شب تولدشه و اگر زنده بود، الان شمع 37 سالگی رو فوت میکرد.. هنوز آخرین باری که دیدمش یادم هست. یک هفته قبل تصادف و فوتش..
همیشه وقتی تو مساجد ختم اقوام شرکت می کنم، برای او هم قرآن ختم می کنم.. روحش شاد باشه..حس خوبی رو که امروز با من همراه هست، دوست دارم.. استاد موسیقی خوبی که تشویقهاش به صبوری در هماهنگی عملکرد مغز و دست خیلی بهم کمک میکنه که کلاس رو با انرژی مثبت پشت سر بذارم. وقتی توضیح می دادم چرا دستم کمی نافرمانی میکنه، بدون حس درد قدیمی حرف میزدم. هر کلمه رو که میگفتم با خودم می گفتم اگر این موهبتهای الهی نبودن، من چنین پشتکاری نداشتم. اینقدر هم برای به دست اوردن هر چیزی که دوست دارم تلاش نمی کردم. بگذریم که فهمیدم باید به علایق الانم توجه کنم. قدیم ویولن رو خیلی دوست داشتم. الانم حس خوب بهم میده اما میدونم سازی نیست که برای یادگیری ش بجنگم. قدیم دوست داشتم پژوهشگر بشم. اما الان میدونم دوست دارم تو بازار کار فعالیت کنم تا بهتر بتونم با دستاوردهام به مردم کمک کنم. تنها چیزی که تغییر نمیکنه برای من جایگاه محبوب در قلبم هست. میتونه بیشتر بشه اما کمتر نه. هرچند این موضوع به داشتن یه تعامل دوطرفه درست کمک نمیکنه درباره من اما برای اونایی که قصد ساختن یک تعامل سازنده دوستانه یا آینده دارند، کمک کننده است. بگذریم. خدا یه جاها یه کاری می کنه که به حداقل ها ذوق می کنیم (به مرک میگیره که به تب راضی شیم). الان هم انرژی مثبت و یادش برام کفایت می کنه.. دوست ندارم التهاب عشق رو تکرار کنم به هیچ وجه.. چون عدم تعادل احساسی میاره..
یه چیزی دیگه هم برام جالبه... بارها تجربه کردم.. هر وقت کسی خیلی اذیتم میکنه، چند روز بعدش حسابی اذیت میشه و درد و ناراحتی ش رو به دلیل اتفاقاات مختلف اطرافش میبینم..عحیبه اما دیدم