هیچ چیز بهتر ازین نیست که صبحت رو با پیام عزیزترین دوست و دوست خیلی خوبت شروع کنی
در تمام برگریزان، حیاط رو جارو کنی و باغچه رو لباس نارنجی تن کنی،
چیزهای قشنگ هر روز یاد بگیری
و یادت باشه که نیمه پر لیوان رو ببینی
یادم هست که چطور شد که دست راستم اینطور آسیب دید ولی طولانیه
فقط میدونم از دو هفته پیش با یک حرکت تمام وجودم درد گرفت ..
دستم با دو سه حرکت وحشتناک درد گرفت و الان کل دستم از کتف تا انگشتهام، داغون
دیشب هم که خواب نداشتم
باز چند خطی میتونم بنویسم، دست چپم هم ابراز وجودمیکنه ولی
هیچی به اندازه کمرنگ شدن حضور دوستی جان بیشتر آزاردهنده نیست
ولی من باید تنها زیستن رو بلد باشم
بدون ناراحتی از نبودن کسی که خیلی برام عزیز
بابا بزرگ عزیزم
باورم نمیشه ۲۳ سال از رفتنت میگذرد و هنوز یادت آرامش بخش من هست..
امروز حضور قلبیت رو در اتاق حس میکردم...
شب جمعه فاتحه ای برات میخوانم...
امیدوارم همانطور که در خوابم آرام و شاد و سرحال هستی،
آرام و شاد باشی..
التماس دعا دارم...
این روزها عجیب تلاطمی در روح و قلبم جریان دارد...
در تلاش برای آرامش هستم.
دوستت دارم پدر بزرگ عزیزم
دیشب ندا دوست م یک بخش از شعری از خاقانی گذاشت تو اینستاگرام و من یکهو چنین شعری به ذهنم اومد
دل بی قرار را دوست چه کنم که ناله دارد
نتوان سکوت کردن که بسی فقان دارد
تو خوشی به گوشه ی دل،چه کنم که بی ندایی
من و عشق بی مثالت که چه دردها ندارد
امروز روز دیگری هست که در تاریخ های زندگی من مانند، 27 مرداد یا 16 شهریور، ثبت میشود.
کنار لحظات خوب یادگیری، حضور گرمی بخش دوستی جان بار مثبت و آرامش بخشی را داشته.
خوشحالم بابت انتخاب مسیر جدید و وجود خانواده و محفلی ارام.
اما خداجونم که خیلی دوستت دارم، ممنون که هنوز با حجم کار زیاد دوستی که
خود از آن اطلاع داری و برای من قابل تصور نیست
حضور گرم و آرامش بخش او را از من دریغ نمی کنی.. دوستت دارم دوستی جان
خداجون مراقب دوست مهربان و عزیزم (دوستی جان) باش.. میدانی دوستش دارم