دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

قلم عشق



این هفته به برکت هم اتاقی با آقای فلاح شدید سرما خوردم

دو روز اخیر به قول داداشم زمین گیر شده بودم

 حتی بیرون هم رفتم هرجا سر پا توقف می کردم خوابم میبرد.. اصلا یه وضعی بود

 ولی خدا رو شکر خدایا شکر که می نوشتم و آروم می شدم .. و امروز شعری نوشتم

 

گر بستر مرگ تاب و توانم بگرفت

قلم از دست ندادم که جهانم بگرفت

جان من در تب و تاب نگه عشق به ویرانی رسید

قلم و جوهر عشقم به جهانی نگرفت..

 

متوجه شدم خدا هر چیزی ازم بگیره نوشتن رو ازم نمی گیره و تنها نیستم..

وقتی میبینی به جرم دوست داشتن طرد میشی یا اصلا اونقدر همه مشغله دارن که تو رو از یاد میبرن ..تنها تکیه گاه ت نوشتن

خدایا شکر ت 

              در میان طوفان هم پیمان با قایقران ها

                 گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها

              به نیمه شب ها دارم با یاران پیمان ها

              که برفروزم  آتش ها در کوهستانها