دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

حاشیه بخت من

این روزها آروم ترم. از جهل بیزارم و حتی یک قدم فاصله گرفتن ازش باعث آرامش من میشه. یکم رک باهاش حرف زدم. اما آرومم. اونم حتما اهمیت نداده. خیلی دوست داشتم با یک پسر آشنا می شدم و با هم برای مهاجرت به کانادا اقدام می کردیم. خوب با محبوب آشنا شدم اما اون کلی ازم جلو بود. وقتی هم دید من معلوم نیست کی بیام، سریع رسمی شد و کنارم گذاشت. احتمالا گفته خوب برم سراغ هر دختر دیگه ای که تو لیست دوستامه. اما من یک سری ویژگی های مثبت ازش دیدم که خوب باعث شد بی توجه به دوری دوستش داشته باشم. حالا هم دیگه جرات تکرار یک مسیر رو ندارم. مسیری که بخواد تنش برام به وجود بیاره. بعدم طرف قالم بزاره .

خوب دیگه اینم زندگی منه. هر کسی رو به نظرم می اومد چه خوبه، یا دوست دختر داشت یا داشت ازدواج می کرد یا می فهمیدم که هیچی مون به هم نمیاد. اینم یکی دیگه.