دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

خاک مهمان نواز

خاک سرد چه داری که این گونه مهمان نوازی

مهربانی و آرامگر جسم و تن بی نوایی

خاک سرد تو همان من نبودی در اغاز دنیا

نکردی مرا اشرفی بر تمامیِ مخلوق و دنیا

تو بودی و نفس های گرمی که وامش خدا داد

خدا داد و هر دم گرفتش ز دنیا

نمیدانم این مرگ نهایت ندارد؟؟

سرودش کمی شادی با خود ندارد؟؟

نمیدانم این گورکن تا چه نسلش غم خاک بر دل گذارد؟؟

نمی دانم این سرو شادی تا به کی در جهان گل بکارد

نمیدانم این را چه فصلی ست در زندگی مان

 ولیکن که اجبار بی حد مهمانی خاک ست بر زندگی مان


آخرین شعرم 12.6.92

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد