دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

من و دنیای ساده ام

چند روز پیش موقع نوشتن متنی یاد داداش سیروس افتادم

چهره مو فرفری با عینک و سیبلی که مناسب دهه 50 و  60 بود

گاهی فکر می کردم اگر زنده بود چقدر از بودنش لذت می بردم

فکر کنم اگر بود، الان 58 ساله بود ولی به خاطر علاقه بین او و بابام

حتما رابطه خوبی داشتیم، شاید هم ایران نبود... نمی دونم

ولی شخصیت فرعی زندگی من شدو صدای رویایی ش تو ذهنمه 

گاهی می گم اون دنیا چقدر خوبه ها همه هستن.. شاملو و فری

بابا بزرگ و سیروس و افرادی که دلتنگشونی ... 

میدونم دارم احساسی می شم.. اصلا برای همین اینجا می نویسم

این هفته کذایی هر ماه حال غاقلگیرانه ای داره

سال 96 چنین روزی تا مرز بی هوشی میرفتم، امسال آرامش عجیبی دارم

 دوست داشتن م با وقار خاصی هست...

هرچند خورشیدوار محبت می کنم و دوست میدارمش

ولی برای آدمی که نمیدونم کجای زندگی شم  تلاشی نمی کنم

مرد بودن تا همینجای زندگی هم، دخترانگی و طراوتش رو ازم گرفته

در این بخش مردونه وارد نمیشم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد