دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

بابا احمد عزیزم

سلام بابا احمد عزیزم .. امیدوارم روحت هرجا که پرسه میزنه آروم آروم باشه... دلم میخواست باهات حرف بزنم ... این روزها در حال تلاش عجیب و غریبی هستم.. 

خیلی دوست دارم نامه بنویسم و همه چیز رو برات موشکافانه بگم. از محبوب م که خبری نیست و دریغ از احوال پرسی ولی با تو که میشه چشم ها رو بست و تصورت کرد و باهات حرف زد، حتی اگر ُنوشت ..طومار میشه و من می نویسم ...

می نویسم از آنچه در صندوقچه قلبم می گذارم .. دلتنگی رو کجای این زندان تن بگذارم .. دلم هم صحبتی با دوستی رو میخواد اما .... 

بگذریم اگر شروع کنم اینجا سرعت شکوه و گلایه به کمتر از صدم ثانیه میرسه ولی فقط بگم که دلم براش تنگ هست.هنوز تو رو در خواب میبینم  اما او را کجا ..هعععیی .. میدونم فرصتی نیست برای غر زدن و بهتر برم خونه و بنویسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد