این روزها نیز دست به دست هم دادند و با بادهای موسمی گامها برداشتند
این روزها شب شدند و دیگر هیچ چیز به یادگار نماند
این روزها من مانده ام و آینده ای که می آید به جانبم
آینده ای که حال می شود و گذشته ای و می رود بی هیچ خاطره
تنها عطری از خود به جای می گذراند که وقی حس می کنم
می گویم آه این طر آن روزها و سالهاست
بر شبِ چشمانم
قفل شیشه ای زده ام ...
و تا گشایش سحر
ستاره های گمشده می شمارم
سلام و سپاس
بسیار زیبا