دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

سکوت سرشار از سخنان ناگفته

از یادم نمیروند آدمها،تاریخ ها و صحنه های گوناگون 

خدا خوب مهره ها را میچیند سرجایش که کیشو مات کند و برنده باشد

و من را در دل مطالعات آرشیوی قرار داده

بگذریم. 

من آدم ها را یادم نمیرود نه مهسا و مهناز و محبوبه را که اولین دوستانم بودند در ۳ یا ۴ سالگی 

نه عزیزترین عشقم زهره

نه سمیرا که حرف درستم را نپذیرفت و دشمنی کرد نه نگهبان شاعرانه ها که خیلی اذیتش کردم. 

و او سکوت کرد و کمک کردم نه دوست بامرامم که نشانه ای از محبت خدا بود و قول گرفت که محکم و استوار باشم 

خیلی خسته که نه شکسته ام از درون و چشمهام بیتابی می کنند و درد میکشند اما

من هدفم مشخص است و اینا تلاطم های دریای روزگار است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد