دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

فردا تهران

چه زود گذشت۲۶  روز  

پایم دیگر شکستگی  ندارد

درد ها و التهابات استخوانی گریبانگیرم هست


خوشحالم که تمام شد و فردا خوابگاهم

دلم برای تک تک بچه تنگ شده

مامانم میگه بمان تا عیادت بیایند 

اما دلم تحمل ندارد 

دوست دارم تک تک دست دهم و در آغوش کشم آنها را



کم و گزیده نگویم

ادامه حرفام

هفته بعد تولد علی ،تولدت دانی (دانیال) خاله و باز کردن گچه پامه

عاقا خوشحالم ...

چقدر برنامه داشتم

برم کلاس نمایه سازی دکتر نوروزی

برم کلی مقاله از پایگاهها بگیرم

البته من که برم تهران میمونم حتی تابستون

این سه هفته درگیری با مقاله ها و تماس دوستان و مهمتر از اون استادام

من رو از تنهاییم کلی دور کرد :-)

باید برای برنامه تحصیلی بعدیم بعد از امتحان ها روند مصمم  و شاید فشرده تری پی بگیرم

تنهاییم و خودم بودن و خودم و دغدغه هاییمثه خواهرام و دوستانمو رو ندارم میتونم راحتتر به هدفم فک کنم

مطمینم که می تونم :-) و نباید از تصمیمم دست بکشم

در ضمن می خوام خودم بودن رو تمرین کنم


تولدت مبارک داداش گلم

امروز دفترام رو نگاه کردم دیدم دفتر خاطراتم خوابگاهه

منم مجبورم حرفایی که تو ذهنم مرور میکنم بنویسم اینحا

از خوب شرو می کنم

فردا تولد داداش علی هست

29 سال می گذره البته من شاهد 25 سالش بودم

یادش بخیر چقدر دعوا و بازی میکردیم

چقدر تو ریاضی و شیمی و فیزیک کمکم می کرد

چقدر از داداشم دور بودم

و خدا رو شکر که باهاش الان خیلی خوبم

داداشم تولدت مبارک

روزگار عجیب

این روزها

کم با خودم درد دل میکنم

کم به خودم فکر میکنم

این روزها 

چشم دوخته ام به مرورگرها و 

شبکه های اجتماعی و آرشیو و

تکلیف دریم ویور ۶ و ۳ و مقاله رضایی

این روزها کمک دوستان و تجاربشان است

اما

دلم برای یک لحظه سکوت و خاموشی فکر تنگ ست

تنهایی به فراموشی سپرده شده با دوری از خودم


بی کرانگی مادر

خدایاااااا

دوستم داریدعاهای عاشقانه ام را اجابت میکنی

با عشقم ساعتی فاصله دارم و به درخواست مهربانه ام

ساعاتی با هم درد دل میکنیم

دوستم را دلتنگم

مرا به گفتگویش مینشانی

مرا عاشقانه تر دوست داری

عاشقانه میخوام دور شوم ازین 

باتلاق آزاردهنده که زنجیروار مرا به عمق خود می کشاند