دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

شعر جدید من

یک قلم با جوهر رنگین خود

می برد من را به عمق جان خود

هرچه دارم واژه بر کاغذ نهم 

تا بسازم طرحی از رویای خود

واژگان بی ادعا، از مهر خویش

می کشند دنیایی از الطاف خویش

می سرایم شعر دوست دارم و 

می نهم آن را در عمق جان خویش

صندوق مهر و محبت بسته است

تا که محبوبم نخواهد بسته است

گر بیاید این چنین سرد و سیاه

شعر رویاهای جانم خسته است

جوهر جان قلم بر ذهن من 

می کشاند دست مهر بر جان من

راز را بگشای ای زیبای من 

تا به کی تنها بمانی جان من

شعر رویاهای من بی انتهاست

آتش خاکسترم را بی صداست

تا که آتش بر وجود شعله داشت

هیچ مهری را به محبوبم نداشت

این سیاهی تا به کی ماند چنین

سردی تنهایی و مرگی چنین

عاقبت در گور هم تنهایی است

آنچه گویند آخرت تنهایی است

عاشق و معشوق همه در قصه هاست 

در نهایت شعر ما تنهایی است

می نویسم گرچه محبوبم نخواند

عاقبت را شعر من بی انتهاست



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد