هنوز نمیدونم آینده م و حالم تا چه حد متاثر از کودکی هست..
همیشه بچه بودم می گفتم من تنها م من تنها زندگی میکنم و تو خاله بازی هم خبری از همسر خیالی تو داستان م نبود..خنده داره که خاله بازی هم دوست نداشتم .. دوچرخه سواری تو کوچه لذتبخش ترین تفریح م بود. همیشه دوست داشتم دانمارک باشم که دوچرخه سواری فراوونه.
این روزها دوستی و تحلیل سکوتش بهم میفهموند که ادب و احترام در ارتباط با خانم لازم .. و ویژگی های رفتاری خوب یک مرد رو فهمیدم.. ولی واقعا دوست ندارم برای دوستی تلاش کنم وقتی اون هیچ بازخورد مثبت و منفی نداره... دوستش دارم و دوست خواهم داشت ش ولی بعید میدونم اون حتی حس دوستی به من داشته باشه دیگه... فکر میکنم کودکی و عقیده م به تنهایی داره به ثمرمیشینه