دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

احیای مغزی و قلبی

امروز حال آرامی دارم. بگذریم ویراستاری سلیقه ای یارایی حرصم داد. ولی حرص خوردن نداره چون می دونم سپندار مشکل را مدیریت می کنه. اما اومدم وبلاگ رو  می دیدم.. به « هر روز احساس پر از علاقه و محبتم به عزیزِ دلم، محمدحسین، پایدار تر میشه و کم کم بیشتر. » رسیدم. تازه متوجه شدم دوست داشتنم چقدر خام بوده :)). الان بهتر میفهمم مرضیه میگی چه بزرگ شدی تو عشق یعنی چی:D 

خوب مهمترین چیزی که این دو روز باورم شد، این نکته بود که خوب نه! دوست داشتن حسین با هوادار بودن شاملو چقدر فرق داره. اگر اتفاقی برام بیفته تلاشش رو می کنه که به شیوه خودش مرهمی بر دردم باشه. انرژی م بیشتر شه و آرام تر بشم. 

اما یه چیزی هست که من باید خورشید خودم باشم و انتظار از کسی نداشته باشم، درسته ها! اما وقتی مثل دو روز پیش دیگه انرژی ندارم حتی ساده ترین کار رو کنم، چطور درون خسته ام می تونه من رو آروم کنه! خوب

خدا دمت گرم یه ذره باورم به عشق ت رو قوی تر کردی، ممنون

هر اتفاق زندگی م مثل مراحل بازی قارچ خوره. تو راه کلی قارچ (نکات مثبت که یاد میگیریم) هست. کلی بیشتر مانع که آدم رو له می کنند. اما تهش یه هدیه داره.. منم از هدیه این تجربه خوشحالم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد