مدام نوشتم و پاک کردم
و اخر هم یک کاغذ سیاه و شسته و رفته روی میزم ماند.
هر چه کشیدم و از تنها تصویر او در ذهنم، به زیبایی تصویر قلبی من نشد.
تمام چراغ های تصویر ش را از صفر و یک های دیوار گوشی خود آویزان کردم. شاید چهره ش از دیرتر از ذهن پیر و فرتوتم برود.
عجب صحنه زیبایی ست، آنجا که طعم واقعی بودن در کنار عزیزترین دوست را می چشی ، بی آنکه دغدغه ی خواب بودن آن را داشته باشی یا محال بودن آن را تصور کنی. واقعا ممکن است روزی بی مقدمه و بی حاشیه دوستت دارم را هجا هجا به قلب مهربانش نثار کنی؟!
دوستت دارم محمدحسین عزیزم...دلم سخت برای دیدن ت تنگ است