دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

هرگز از دل نروید

امروز دومین سالگرد فوت فاطمه کامکار (فری) دوستم هست. همینطور هر روز احساس پر از علاقه و محبتم به عزیز دلم، محمدحسین، پایدار تر میشه و کم کم بیشتر. 

دوست داشتم به اینجا هم سر میزد. ای کاش ما ادم ها بیشتر با هم حرف میزدیم  و تعاملمون دو سویه بود.. فری و یاد آوری فوتش، به من فهماند دوستام رو از دل نمیبرن و فراموش نمی کنم...نمیدونم الان محمدحسین کجاست؟چرا کمتر میاد؟ چقدر سرش شلوغ و چقدر دلش با این احساسات من جوره الان، و با این کمتر بودنش بهم میگه که همون چند روز یک بار بهش پیام بدم ... چون نمیخوام بخاطر احساسات ز یادم از دستش بدم. چون واقعا دوستش دارم 

پادشاه قلب من دوستت دارم

مدام نوشتم و پاک کردم

و اخر هم یک کاغذ سیاه و شسته و رفته روی میزم ماند.

هر چه کشیدم و از تنها تصویر او در ذهنم، به زیبایی تصویر قلبی من نشد.

تمام چراغ های تصویر ش را از صفر و یک های  دیوار گوشی خود آویزان کردم. شاید چهره ش از دیرتر از ذهن پیر و فرتوتم برود.

عجب صحنه زیبایی ست، آنجا که طعم واقعی بودن در کنار عزیزترین دوست را می چشی ، بی آنکه دغدغه ی خواب بودن آن را داشته باشی یا محال بودن آن را تصور کنی. واقعا ممکن است روزی بی مقدمه و بی حاشیه دوستت دارم را هجا هجا به قلب مهربانش نثار کنی؟! 


دوستت دارم محمدحسین عزیزم...دلم سخت برای دیدن ت تنگ است